چکیده:
در این گفتوگو به ایستار روشنفکران دهههای 40، 50 و 70 ایران در
برابر مدرنیته پرداخته شده است. بیشترین مباحث حول محور افکار شریعتی
است و اینکه آیا میتوان او را مدرن به حساب آورد یا خیر. در نهایت اختلاف نظر
میان شرکت کنندگان بر سر این مسئله باقی مانده است.
خلاصه ماشینی:
"سؤالی که امروز برای ما مطرح میشود، این است: نسبت و رابطه روشنفکری دینی، از روزی که شکل گرفت؛ یعنی، چه در دهه 20 و 30، و چه در دهه 50، با مدرنیته چه بود؟ آیا این نقطههای روشنفکری مذهبی، توانستند نمایانگر خوب مدرنیته باشند یا اینکه سعی آنها در جهت تلفیق سنت و مدرنیته عقیم بوده است؟ قادری: من در مورد پیشفرض اول که روشنفکری محصول دوران مدرنیته است، تردید دارم.
به نظر من اضافه بر اینها، روشنفکری دینی، علاوه بر اینکه به دنبال عصری کردن دین است؛ یعنی دنبال این است که فهمی متناسب با عصر و زمان از دین ارایه کند، دنبال دینی کردن عصر هم هست؛ یعنی احساس میکند تعهدی درباره دینی کردن جامعه نیز دارد.
دست کم در این سه دورهای که شاخصهای آنها، مرحوم بازرگان و دکتر شریعتی و آقای سروش هستند، التزام به عقلانیت مدرن وجود دارد.
برای همین هم برخی اعتقاد دارند که هگل رگههای رمانتیکی دارد؛ زیرا در بحث عقلانیت تاریخ معتقد است که تاریخ مانند یک انسان است که بزرگ میشود، کودکی دارد، و مقاطع مختلف زندگی را دارد.
باید بین اینها با کسانی که ضمن پذیرش عقل، تجلیات خاص و ویژه عقل مدرن را زیر سؤال میبرند، فرق گذاشت مانند نقد مارکس از سرمایهداری که نقد ذات عقلانیت نیست، بلکه نقد یک تجسم خاص از این عقلانیت است.
وی با ذهن خالی سراغ عقل شرقی نرفت، بلکه با ذهنیتی که متأثر از مدرنیته است سراغ آن رفت و آن را بازخوانی و تفسیر کرد و از این نظر معتقدم شریعتی مدرن است."