چکیده:
هرگاه نهاد دولت ضعیف شود، روحانیت از مرجعیت دینی وارد مرجعیت سیاسی
و اقتصادی میشود و جلوههای این ورود، در جامعه رخ مینماید. در این صورت است که
جنبش نوگرایی و اصلاحات (نظیر پروتستانیتسم) از درون این نهاد و بیرون از آن، پدید
میآید تا از زیادهطلبی و اقتدار غیر عقلانی رهبری دینی در جامعه جلوگیری کند.
خلاصه ماشینی:
"حال آنکه باید روشن ساخت که منظور از این حضور چیست؟ برای مثال، ایشان معتقد است که در دولت صفویه (بر خلاف دولت قاجاریه) نهاد علما از قدرت دخالت برخوردار نبود، ولی با اندک درنگی میتوان نشان داد که جایگاه و تأثیرگذاری سیاسی و اجتماعی علما در اوج اقتدار صفویه، بسیار بیشتر از دوران قاجاریه بوده است و علت مخالفت طیف وسیعی از روحانیت با قاجار، ریشه در همین فاصله دارد.
بنابراین تحلیل دقیقتر آن است که روحانیت به اقتضای مأموریت ویژه خود، همواره در تلاش برای حاکمیت بخشیدن به نظام ارزشی دین در جامعه بوده است و هر گاه که دولتها در این مسیر با ارزشهای دینی همراهی میکردهاند، روحانیت نیز با آنان در این جهت همکاری کرده است و آنگاه که به هر دلیل از این امر سرباز میزدهاند، خود با در دست گرفتن بخشی از اقتدار سیاسی یا اجتماعی سعی میکردند به این آرمان، جامه عمل بپوشانند.
» در اینجا دو نکته را باید مورد بحث قرار داد: یکی اینکه آیا روشنفکران واقعا میاندیشیدهاند که نهاد دین عامل مشکلات و مظالم اجتماعی بوده است و دیگر آنکه آیا اساسا این برداشت در مورد رابطه نهاد دین با دولت درست است؟ در مورد بخش اول، در مجموع به نظر میرسد که رویارویی روشنفکران با روحانیت در قدم اول برای درهمشکستن مرجعیت انحصاری روحانیت و تثبیت مرجعیت خویش بوده است، و در گام دوم، با نشان دادن شاخصههای پیشرفت در جوامع مدرن و مقایسه آن با ویژگیهای جامعه سنتی، در صدد دستیابی به رهبری و مدیریت سیاسی و فرهنگی جامعه بودهاند."