چکیده:
مهمترین امتیاز شریعتی نسبت به سنتگرایان و جریانهای دیگر اسلامی ـ حتی
نواندیشان دیگر ـ انسانشناسی اوست. او انسان را خلیفةالله (یا خداگونه) معرفی میکند و
اوصافی چون آفرینندگی، خردمندی، انتخابگری و آزادی را از نشانههای این مقام میشمارد و
لذا معتقد است کاری که خداوند در هستی میکند، انسان در طبیعت انجام میدهد.
خلاصه ماشینی:
"اولی، دنیا را به نفع آخرت، و تمتعات دنیوی را به سود روح مصادره میکرد و دومی، با حاکم نمودن نوعی دترمینیسم مذهبی و جبرگرایی دینی بر ذهن، از یک سو، آدمی را اسیر مشیت جبری الاهی کرده و امکان هر نوع اراده آزاد و انتخاب آزادانه را از او سلب میکرد و از سوی دیگر، عملا این خداپرستی و دینورزی، انسان را در برابر نظام مستقر دینی و نهاد رسمی مذهب ناتوان میساخت.
او آدمی را «خلیفةالله» به معنای خداگونه (البته از نظر صفات) و جانشین خداوند در طبیعت میداند و اوصافی چون آفرینندگی، خردمندی، انتخابگری و آزادی را از نشانههای این مقام میشمارد؛ لذا معتقد است کاری که خداوند در هستی میکند (آفرینندگی)، انسان در طبیعت و در زمین میکند.
او «عصیان» آدم را، که در قرآن با خوردن میوه ممنوع به وسیله آدم و همسرش محقق میشود، سمبل آزادی و اختیار آدمی میداند و اعلام میکند که انسان قرآن، نه تنها اسیر جبرهای طبیعی یا تاریخی نیست، بلکه تا آنجا آزاد است که قدرت دارد در برابر خداوند نیز نافرمانی کند و به همین دلیل نیز مسئول است و سعادت یا شقاوتش را خود رقم میزند (البته روشن است که او نمیخواهد بگوید آدمی «حق» دارد از خداوند نافرمانی کند، بلکه سخن او این است که «میتواند»).
نکته دیگر اینکه صرف استفاده از اصطلاح اومانیسم، پیروی از اومانیسم عهد رنسانس و تأیید تمامی آرای اظهار شده در مغرب زمین را در پی ندارد؛ همان گونه که اساسا اومانیسم در خود غرب نیز از پانصد سال قبل تاکنون دچار تحول و دگرگونی اساسی شده است."