چکیده:
در این نوشتار، روشنگری و تاریخچه و مؤلفههای برجسته آن بررسی شده است؛
مؤلفههایی همچون انسانگرایی، تساهل و مدارا، حقوق بشر و... .
خلاصه ماشینی:
"البته بحرانهای درونی در این هسته نظری تنها از دهه شصت کاملا آشکار شد و معلوم گردید که نه تنها مفاهیم اجتماعی و سیاسی روشنگری هنوز به درستی تبیین نشده است و الگوهای برآمده از آنها دچار ناسازگاریهای درونی هستند، بلکه مهمترین و پرنفوذترین ایده نظری روشنگری، یعنی دانش مدرن و علم تجربی، نیز از عقلانیت و منطق لازم برای دفاع از خود برخوردار نیست.
برای مثال، در ذیل عنوان «انسانگرایی»، تعابیری همچون «پدیده روشنگری، تکاپویی در برابر بشرستیزی و لگدمال کردن ارزشهای انسانی، از سوی خداوندان شمشیر، مکنت و تزویر بود» بیشتر به یک بیانیه سیاسی یا نگاشتههای نویسندگان قرن هفدهم و هیجدهم اروپا شباهت دارد و یا وقتی در همانجا میخوانیم «اهمیت یافتن حقوق بشر، بازتاب تأمل در وضعیتی بود که جایگاه انسان را تا حد شیء` و ابزار` دست قدرتمندان فروکاسته بود» این پرسش رخ مینماید که آیا میتوان گفت که انسان در طول تاریخ تا زمان طرح ایده حقوق بشر، در حد شیء و ابزار فروکاسته شده بود؛ و آیا این نگرش که حقوق بشر غربی توانست فرشته ______________________________ 1.
هنگامی که خواننده به اینگونه دعاوی سهمگین و کلی برخورد میکند که «نگرش به انسان به عنوان موجودی آزاد، مختار و خردورز در مغرب زمین، از پیامدهای دوران روشنگری است» یا «در عصر روشنگری، انسانی جدید در آرا و اندیشههای انسانشناسان و فیلسوفان متولد میشود که غایت ذاتی و فینفسه است و رعیت ارباب قدرت و بنده خدایگان نیست» نمیتواند به درستی فهم کند که آیا نویسنده محترم نیز خود میتواند به این مدعیات باور داشته باشد که در غرب مدرن، انسان به عنوان «غایت ذاتی و فینفسه» دیده شد و دیگر اربابان قدرت و سرمایه به انسان به عنوان ابزارهای تولید و مصرف ننگریستند."