چکیده:
در این مقاله، استیس به بررسی این امر میپردازد که چگونه انسانهای جدید
میتوانند با فقدان بیشنی دینی که به نسلهای بیشماری از انسانها معنا میبخشید، کنار
بیایند. او به شرح چگونگی پدید آمدن این اوضاع و احوال میپردازد و در باب چگونگی بهبود
بخشیدن به این اوضاع و احوال توصیه میکند تا بتوانیم با هدفی کافی و وافی و با معنادار
ساختن زندگی، به حیات خود ادامه دهیم.
خلاصه ماشینی:
"جهان تحت حاکمیت یک موجود روحانی نیست، بلکه به عکس، تحت سلطه نیروهای کور است و لذا هیچ آرمانی، اخلاقی یا غیراخلاقی، نمیتواند در جهان بیرون از ما وجود داشته باشد.
هیچ اکتشاف علمی خاصی، علت اصلی زوال ایمان نبوده است، بلکه به عکس، علتش روحیه عمومی علمی و پارهای پیش فرضهای بنیادینی بوده که علم جدید از قرن هفدهم به این سو، بر آنها بنا شده است.
ازاینرو، این اندیشه که انسان آزاد نیست و آلت دست ناتوان و عاجز نیروهایی است که هیچ ضبط و مهاری روی آنها ندارد، عمیقا در نگرش جدید رسوخ و نفوذ دارد.
هیچ کس برای مدت طولانی به آنها ایمان نخواهد آورد؛ زیرا انسان مدرن بینشی را که اساس همه ادیان است از دست داده و آن بینش عبارت است از دیدن طرح و هدف منظم جهان.
توهماتی که آدمیان با آنها زندگی کردهاند، ظاهرا دو سنخاند: اولا، چیزی وجود دارد که میتوان آن را «توهم بزرگ» نامید ـ مقصودم این توهم دینی است که [ نظام] جهان اخلاقی و خیر است و تابع قصد و طرحی حکیمانه و شریف است و به تدریج ارزش والایی را میآفریند و خیر در آن قطعا غلبه خواهد کرد.
حتی توهمات شهرت و افتخار نیز ممکن است پایدار بماند، اما ما باید بیاموزیم بدون آن توهم بزرگ، یعنی توهم یک جهان خیرخواه، مهربان و هدفدار زندگی کنیم.
این گفته که «جهان تحت حاکمیت یک موجود روحانی نیست، بلکه به عکس، تحت سلطه نیروهای کور است و لذا هیچ آرمانی، اخلاقی یا غیراخلاقی، نمیتواند در جهان بیرون از ما وجود داشته باشد» نیز بیدلیل است."