خلاصه ماشینی:
"من همیشه آرزو داشتهام که یکی پس از مرگم پنجشنبهها برایم قران بخواند و ختم بگیرد و یک شاخه گل روی قبرم بگذارد،اگر شما کمک کنید این آرزوی من برآورده میشود و شما هم به مدرسهء ایدهآل خود میرسید.
گفت:من میخواهم یک مدرسه بسازم(البته با راهنمایی شما) و مدیریت آن را به شما بسپارم که به صورت غیرانتفاعی آن را اداره کنید،مشروط بر آنکه فقط نیمی از دانشآموزان ثبتنام شدهء شما از بچههای فقیر یا بیسرپرست باشند و به جای شهریهء این بچهها، پنجشنبهها دو ساعت برای من مجلس ختم قرآن برگزار کنید و آنها برایم قرآن بخوانند.
هیچ وقت چنین چیزی نشنیده بودم، برای همین گفتم:آقای وارثی اگر اجازه بدهید من راجع به پیشنهاد شما فکر کنم.
اولی بار بود که میشنیدم کسی برای خود مجلس ختم بیست ساله تدارک میبیند!!از سوی دیگر، آقای وارثی را خوب نمیشناختم.
فقط قرار شد وکیل ایشان به مدت بیست سال هر پنجشنبه از مدرسه بازدید کند تا ناظر برگزاری مجلس ختم برای آقا وارثی باشد."