چکیده:
مقوله تقلید از دیرباز، یکی از مباحث محوری فلاسفه، عرفا، فقها و پژوهشگران علوم
تربیتی در عرصه فرهنگ و معارف بشری بوده است.تقلید برخلاف برخی از مفاهیم و تعابیر
فلسفی، فقط امری ذهنی نبوده و منحصر به حوزههای نظری و معرفت شناختی نیست، بلکه هم
در حوزه معرفتشناسی، مورد بحث و تحقیق قرار میگیرد و هم در عرصه رفتارشناسی و
رویکردشناسی.افلاطون که اولین فیلسوف مشهور ایده آلیست (tsiIaedI) معتقد به اصالت
معانی، اصالت روح)است، برای ایده آلیست مقلد، شأن و منزلتی قایل نیست.به همین جهت
است که طبیعت را تقلیدی از حقیقت مثالی دانسته و مقام و مرتبت آن را از حد سایه
فراتر نمیداند و هنر را نیز تقلید دست دومی از طبیعت دانسته و برای آن نیز به طریق
اولی منزلتی قایل نبوده و بیفایده و زیانمندش تلقی میکند.اما ارسطو که فیلسوفی رئالیست (tsilaeR) است تقلید را نه به عنوان حقیقتی
آرمانی، بلکه در حد واقعیتی گریز ناپذیر و جزئی جدایی ناپذیر از فرآیند تعلیم و
تربیت به شمار میآورد و میگوید:«غریزه تقلید از همان کودکی در انسان به قوت وجود
دارد و باعث یادگیری او میگردد و آنچه مایه امتیاز انسان از سایر حیوانات است،
همین است که انسان بیش از جانوران تقلید میکند.(9/ص 10).با تکیه بر
چنین نگرشی است که ارسطو هنر را گرچه تقلید طبیعت میداند، اما
معتقد است که هنرمند میتواند ره توشه تقلید را به بار ابداع و آفرینش بنشاند و در
پرتو نگرشی خلاق، طبیعتی زیباتر از طبیعت واقعی بسازد.ریکور ضمن تشریح نظریه ادبی
ارسطو میگوید:«تقلید، هم ابزار آموزش آدمی است و هم لذت ناشی از دانستن را شکل
میدهد(1/ص 632).فیلیپ سیدنی شاعر و سیاستمدار قرن 16 انگلیس از تقلید، تفسیری
مثالی ارائه میدهد و میگوید:شاعر، مظاهر صرف واقعیات را تقلید نمیکند، بلکه
واقعیت پوشیده در ورای آنها را تقلید مینماید(7/ص 112).مولانا نیز گرچه تحقیق را مغز و جوهر شناخت و تربیت و اخلاق شمرده و فلسفه
شناختشناسی این حکیم الهی بر تعقل و اشراق(دریافت عقلی و یقین قلبی)استوار است و
تقلید را هم اگر مدار و محور سلوک عرفانی و تربیتی قرار گیرد مذموم و مطرود
میشمارد و پای چوبینش میداند، اما اساسا بر تقلید، خط بطلان نمیکشد و رویکرد
مقطعی به تقلید را جهت نیل به حقیقت، امری گریز ناپذیر ارزیابی میکند.آری، تقلید
دامنه، حقیقت قله، و تحقیق فاصله بین دامنه و قله کوه است.برای رسیدن به قله،
عبور از دامنه، امری اجتناب ناپذیر است.آنچه که افت و ایستایی و خمود به شمار
میآید، توقف در دامنه است نه عبور از دامنه.این مقاله بر حول پاسخگویی بر دو پرسش اصلی زیر استوار است که هر یک از این
پرسشها خود متضمن چند پرسش فرعی هستند 1-بین تقلید و آفات شناخت رابطه معنا دار
وجود دارد.2-آیا در اندیشه مولانا، جواز تقلید نیز تأیید شده است.
خلاصه ماشینی:
"مقلد به طوبی و درختان سایه گستر بهشت چشم دوخته و محقق به بلند قامت معشوق طوبی آفرین: بی گهر جانی که رنگین سنگ را برگزیند پس نهد شاه مرا پشت سوی لعبت گلرنگ کن عقل در رنگ آورنده دنگ کن (دفتر پنجم، ابیات 4083-4082) مولانا پس از شرح و تبیین این معانی، روش گسستن از کوزه تقلید و پیوستن به جویبار تحقیق را بیان میدارد و میگوید: سبو را در هم شکن و جو را بجو و رنگ را همچون هیزم در آتش بیقدری بسوزان و از حوزه رنگها و نیرنگها فراتر گام گذار تا رنگ آفرین را ببینی: اندر آ در جو سبو بر سنگ زن آتش اندر بو و در آهنگ زن گرنهای در راه دین از رهزنان رنگ و بو مپرست مانند زنان (دفتر پنجم، ابیات 4085-4084) 8-تقلید و مطلق کردن علم مدرسهای:یکی از وجوه منشور بلورین اندیشه مولانا آن است که برای انسان، علاوه بر حواس ظاهره که بین انسان و حیوان مشترک است، پنج حس باطنی قایل است و میگوید:پنج حس باطن مانند زر سرخ و پنج حس ظاهر مانند مس است: پنج حسی است جز این پنج حس آن چو زر سرخ و این حسها چو مس اندر آن بازار که اهل محشرند حس مس را چو حس زر کی خرند (دفتر دوم، ابیات 51-50) آبشخور حواس ظاهره(حس ابدان)ظلمت است و حس باطن(حس جان)از مرغزار آفتاب میچرد(غذایش نور است)، همین حس درونی است که بنی آدم را ظرفیت ماورای مادی بخشیده و او را مشمول احراز لقد کرمنا ساخته است وگرنه: گر نبودی حس دیگر مر تو را جز حس حیوان ز بیرون هوا پس بنی آدم مکرم کی بدی کی به حس مشترک محرم شدی (دفتر دوم، ابیات 68-67) مولانا در چشماندازی دیگر، از همین زاویه دید، نمودهای خارجی و واقعیات بیرون از ذهن را تصاویری از حقایق اصیل و درونی دانسته و معتقد است که موجودیت واقعیات خارج از ذهن، قایم به ادراک ما از آن واقعیات است، و این واقعیات فقط در پرتو ادراکات و دریافتهای باطنی انسان، هویت و معنی و مفهوم مییابند."