چکیده:
قصد در این مقاله قهرمانپروری و آرمانخواهی نیست، زیرا آنچه بر ما ایرانیان
گذشته بهطور عمده حاصل این شیوه برخورد بوده است!کیست که نداند قهرمانسازی در طول تاریخ این سرزمین به خصوص در دوره خلافت
عباسیان و همزمان با جنبشهای آزادیخواهانه ایرانیان در سدههای نخستین برای رهایی
از قیومت حکام بغداد، نوعی بیان آرزوها و گریز از خود بوده و چه لطمهها و صدمهها
که ملت ایران بر سر این مرام ندیده و نخورده است.به یاد آورید احوال و سرنوشت سرداران ایرانی را در عهد بنی عباس، همچون ابو مسلم
خراسانی که چگونه در نهایت دشمنپرور شدند و خود به دست دشمن خودپرورده به قتل
رسیدند!به قول سعدی:کس نیاموخت علم تیر از منکه مرا عاقبت نشانه نکردبنابراین در این مقاله مقصد شرح، توصیف، تحلیل و خصوصیات و اوصاف انسانی والا و
برتر در یک حماسه جاودان و جهانی یعنی رستم جهان پهلوان و فرمانروای
نیمروز(سیستان)در شاهنامه فردوسی است، نه قهرمانسازی و قهرمانپروری.به حکایت حکیم طوس او قبل از اینکه پهلوان جنگها و حماسهها باشد، موبدی خردمند،
خردورز و خداجو است و فردوسی بزرگ نکتهها و اشارات بدیعی از فرزانگیها،
مهرورزیها و صلحجوییهای او دارد.رستم آنگونه که در شاهنامه توصیف شده، مظهر و
مجلای یک پهلوان بلکه انسانی کامل و آرمانی در ایران باستان است.دریک کلام، این
ابرمرد؛تجسم اندیشه و آرزوی پیشینیان ماست.
خلاصه ماشینی:
"همچنین کاووس پس از بازگشت از مازندران منشور فرمانروایی سیستان را که از دیرباز به نام خانواده رستم بوده و نام او تجدید میکند و نیز هنگامی که کیخسرو با پهلوانان و سرادارنش واع میکند و هرکس را چیز و جایی میبخشد زال از نو منشور فرمانروایی کشور نیمروز(سیستان)را به اسم رستم از او میخواهد و آنرا بدینگونه وصف میکند:چو بشنید دستان خسروپرستزمین را ببوسد و بر پای جستچنین گفت کای شهریار جهانسزد کآرزوها ندارم نهانتو دانی که رستم به ایران چه کردبه رزم و به بزم و به ننگ و نبردچو کاووس کی شد به مازندرانرهی دور و فرسنگهای گرانچو دیوان ببستند کاووس راچو گودرز گردنکش و طوس راتهمتن چو بشنید تنها برفتبه مازندران روی بنهاد تفتبیابان و تاریکی و دیو و شیرزن جادوی و اژدهای دلیربدان رنج و تیمار ببرید راهبه مازندران شد به نزدیک شاهبدرید پهلوی دیو سپیدجگرگاه پولاد غندی و بیدسر سنجه را ناگه از تن بکندخروشش برآمد به ابر بلندچو سهراب فرزند کاندر جهانکسی را نبود از کهان و مهانبکشت از پی کین کاووس شاهز دردش بگرید همی سال و ماهوزان پس کجا رزم کاموس کردبه مردی به ابر اندر آورد گردز کردار او چند رانم سخنکه هم داستانها نیاید به بناگر شاه سیر آمد از تاج و گاهچه ماند بدین شیردل نیکخواهبفرمود تا رفت پیشش دبیربیاورد قرطاس و مشک و عبیرنبشتند عهدی ز شاه زمینسرافراز کیخسرو پاکدینز بهر سپهبد گو پیلتنستوه به مردی به هر انجمنکه او باشد اندر جهان پیشروجهاندار بیدار و سالار و گوهم او را بود کشور نیمروزسپهدار پیروز لشکر فروز«جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب»11-خودستایی-بیگانگی و قدرتطلبیخودستایی در قاموس پهلوانی خردمند چون رستم مذموم است، اما آنجا که لازم میشود باکی ندارد و از روی اضطرار در پاسخ خودپسندیها و بزرگنماییهای اسفندیار او نیز خود را میستاید، اما شگفتا که این ستایش را با خرد و داد درمیآمیزد:چنین گفت رستم به اسفندیارکه کردار ماند ز ما یادگارکنون داد ده باش و بشنو سخناز این نامبردار پیر کهناگر من نرفتی به مازندرانبه گردن برآورده گرز گرانکجا بسته بد شاه و گودرز و طوسشده تیره از غم دو چشم کیوسکه کندی دل و مغز دیو سپیدکرا بد به بازوی خویش این امیدز بند گران بردمش سوی تختشد ایران از او شاد و او نیکبختسر جاودان را بکندم ز تنستودان ندیدند وگور و کفنمرا یار در هفتخوان رخش بودکجا زور سمش جهانبخش بودوز آن پس که شد سوی هاماورانببستند پایش به بند گرانببدم ز ایرانیان لشکریز جایی که بد مهتری یا سریبکشتم به جنگاندرون شاه راتهی کردم آن نامور گاه راجهاندار کاووس خود بسته بودز رنج و ز تیمار آن خسته بودبه ایران بد افراسیاب آن زمانجهان پر ز درد و بد بدگمانشب تیره تنها برفتم ز پیشهمی نام جستم نه آرام خویش«رستم و اسفندیار»اما پایانبخش سخن در باب رستم و در غمنامه سهراب؛قدرتجویی؟آز؟عدم شناخت؟حفظ فرمانروایی سیستان؟وطنپرستی یا دست تقدیر و سرنوشت؛کدام و چه است که جهانپهلوان را در مقابل فرزند خود«سهراب»قرار میدهد و او را وامیدارد تا فرزند را بکشد؟!در این تراژدی برای شناختن قرتطلب و یافتن عامل خطا باید گاهی به سرغ پسر رفت و زمانی به سراغ پدر."