چکیده:
نظریه «فطرت» در آغاز به عنوان نظریهای فلسفی و به منزله نظریهای روانشناختی ـ معرفتشناختی، که مشتمل بر عناصر و ایدههای متعدد و متنوعی است، محور تحقیقات بسیاری از فلاسفه در قرن هفدهم بود. این نظریه از جمله نقاط تلاقی و چالش در گفتوگوی فلسفی و انتقادی فلاسفه اسلامی با فلاسفه غرب نیز به شمار میرود. این نظریه از یکسو، مسبوق به زمینه و سابقهای تاریخی است و از سوی دیگر، خود را در اشکال گوناگون، در دیدگاههای فلاسفه و متفکران و محققان بعدی آشکار ساخته و به نمایش گذاشته است. این مقاله درصدد بیان زمینه تاریخی این نظریه پیش از قرن هفدهم و نیز استمرار آن در اشکال نظری، در دوره پس از آن است (البته بدون آنکه شامل نظرات فلاسفه دکارتی و کانتی شود.) این گزارش تاریخی اولا، میتواند گستره این نظریه را در اندیشه فلاسفه و محققان روشن سازد و ثانیا، میتواند بر چالش میان فلاسفه اسلامی و برخی فلاسفه غربی، که بر محور نظریه فطرت دور میزند، نوری جدید بیفکند
خلاصه ماشینی:
"به طور خلاصه، نظریه «فطرت» قرن هفدهمی در معنا و مفاد خود، بر امور و حقایقی در آدمی دلالت دارد که از مشخصاتی از این قبیل برخوردارند: منشأیت مستقل نفس نسبت به آنها، اشتمال بر قوا و فرایندها و فراوردههای (تصورات و تصدیقات) ادراکی، غیراکتسابی و ناآموخته بودن از طریق حس و تجربه، پیش داشته و مادرزادی بودن، تعلق داشتن به ساختار فاعل شناسا یا دستگاه ادراکی، داشتن حدی از استقلال و خودبسندگی در مفاد و کارکرد، بالقوگی، فقدان ظهور کامل برای فاعل شناسا (در مراحل اولیه که فعال نیستند)، تأثیر شناختاری و معرفتی یا تحت تأثیر قراردادن شناخت آدمی، جهتداری معرفتی (سوق دادن شناخت در جهت و به طرف غایت خاص یا شکلدهی خاص به معرفت) هماهنگی پیشین بنیاد با ماورای خود، قاعده و نظم و روشپذیری، عینیت و مانند آن.
روشن است که تمرکز هیوم در بحث فطرت، معطوف به انکار فراوردههای ادراکی فطری از قبیل انطباعات و تصورات است؛ اما نگاهی به دیدگاه هیوم، این نکته را آشکار میکند که وی نیز به نظریه «فطرت» به معنای قوا و فرایندهای فطری و ذاتی باور داشته؛ مواردی که در بیان معانی متعدد فطرت از آن غفلت کرده است.
2. فلسفه ملاصدرای شیرازی در عین حال که ملاصدرا (979ـ1050) دارای نواوریهایی درباره وجودشناسی علم و علمالنفس است و به طرح مباحثی همچون وجود ذهنی، نظریه «تعالی در ادراک به جای انتزاع»، مسئله شئون نفس و مراتب حسی، خیالی و عقلی آن، و کلالقوی بودن نفس در عین وحدت آن 1 2 میپردازد، تفکر بنیادیاش، در نهایت سینوی و مشائی است و میتوان نزد وی نیز رئوس و مباحث ارسطویی و سینوی را از قبیل مسئله قوا و فرایندهای ادراکی یافت که به مسئله فطرت مربوط میشوند."