خلاصه ماشینی:
"بنابراین، هدف بسیاری از محاورههای افلاطون که بدون تصدیقی مثبت پایان میپذیرد، نشاندادن این است که آنچه جزئی است، کثیر است و اینکه وجود بیواسطه و اشیای زیادی که برای ما آشکار میشوند، اگر چه ممکن است مفاهیم کاملا حقیقی از آنها داشته باشیم، باز هم در معنی انضمامی، حقیقت را در خودشان ندارند؛زیرا اینگونه امور، هم تغییر میکنند و هم بر اساس نسبتشان با اشیای دیگر- نه با خودشان-تعین مییابند.
اگر در همین ابتدا به خود اجازه دهیم که با این صحنههای درخشان از میدان بدر رویم، باید از تمامی این اندیشهها صرفنظر شود؛و لذا وقتی میخواهیم به دیالکتیک واقعی و معرفت نظری واقعی و حقیقی وارد شویم، باید به مسیری کسلکننده پایبند باشیم و به این امر تن دهیم که خارها و تیغهای متافیزیک، ما را آزار دهند، زیرا باید در نظر داشته باشیم که فقط در آن صورت است که میتوانیم به آنچه بهترین و برترین است و به بررسیهایی که در آنها به واحد و کثیر، و وجود و عدم توجه میشود، وارد شویم.
مسئله به این صورت است که خدا و واقعیت ذاتی اشیا ممکن است از دو جنبه متفاوت فهمیده شوند؛به عبارت دیگر، وقتی گفته میشود واقعیت ذاتی اشیا، وحدت امور متضاد است، ممکن است چنین به نظر آید که گویی فقط به ذات بیواسطه اشیای عینی بیواسطه اشاره شده است، و گویی این نظریه ذات واقعی و یا وجودشناسی، از معرفت به خدا یا الهیات متمایز شده است که به نظر میرسد این واقعیات بسیط و ارتباط و حرکتشان، لحظههای شیئی خارجی و نه ذهن را بیان کنند، چرا که در آنها فقدان عنصری-یعنی تأملی در خویش-دیده میشود که برای وجود ذات الهی بدان نیاز داریم."