چکیده:
ادیان و مذاهب گوناگون، که در طول هزاران سال جوامع را به خود مشغول داشته اند، از نیازهای روحی انسان سرچشمه گرفته اند. آدمی از دین یاری جوید؛ چه، دین یارشناسی است و اصل دین، محبت خدا است، چنان که فرمود: «اهل ایمان را تمامی دل در عشق خدا است» (قرآن: بقره / 165). از آنجا که انسان موجودی مذهبی است، پیوسته به سوی ایمان کشش دارد و در این میان، نقش مهم عرفان ناب، بالندگی ایمان است.
عرفان و ایمان را نباید در برابر هم نهاد؛ بلکه این دو، تنها در کنارهم خواهند توانست به پویای جامعه کمک کنند. گروهی عرفان را طرز تفکری وابسته به تصوف اسلامی می دانند؛ ولی واقعیت چنین نیست. هر چند واژه «عرفان» عربی وابسته به ادبیات اسلامی است، مفهوم آن ریشه های چند هزار ساله دارد. عرفان در واقع عبارت است از معرفت و شناخت وآگاهی باطنی، و عارف صاحب معرفت شهودی و در حقیقت «آگاه و بصیرو واقف به اسرار». عارف سیمای گشاده، خلق خوش، سعه صدر و روحیه خدمت به خلق دارد. حضورش ملامت از دل می برد و سخنش چراغ معرفت و کردارش دعوت به خیروجمال و حقیقت است (الهی قمشه ای، 249:1374).
نزدیک ترین واژه به «عرفان» در ادبیات قدیم غرب، واژه یونانی گنوزیس – به معنای شناخت باطنی یا همان معرفت – است. درکنار این واژه، اصلاح دیگری در ادبیات یونان رواج داشت که مفهوم کلی تری را شامل می شد و عرفان را هم در بر می گرفت؛ وآن، اصلاح «میستی سیزم» بود که می توان آن را به مفهوم «رازدانی» گرفت و اصطلاحی کلی برای مذاهب و جهان بینی هایی دانست که به شکلی درون نگر، مراقبه و مکاشفه را وسیله درک و کشف حقیقت و رستگاری نهایی می دانستند. با این تعبیر، میستیک یا اهل سر وراز که به کمک علم باطن به کشف حقیقت پی برده است، باعارف به مفهومی که قبلا بیان شد (آگاه و بصیرو واقف به اسرار)، تفاوتی اصولی نخواهد داشت. واژه «میستی سیزم» از «میستریا» مشتق شده که اسم جمع «میستریون» به معنای سر و راز است؛ واین واژه، در ضمن، در یونان قدیم برای مشخص کردن مذاهب اسراری و شعایر و آداب رسوم مخفی و رازگونه آنان به کار برده می شد. «عرفان» و «میستی سیزم» - چه در شرق، چه در غرب – به خواص و گروه اندکی که اغلب خود را از امور اجتماعی کنار می کشند، اختصاص یافته است. دلسردی مولود سرمایه داری بی رحم و ماشینیسم ویرانگر، بسیاری از کسان را که در جست و جوی دستاویزهای فکری و روحانی برای ایجاد آرامش و هماهنگی درونی هستند، به فرقه های متعدد و مبلغان فراوانی که مذاهب اسراری، رمزی و باطنی را به نام های «میستی سیزم»، «تصوف»، «ودانتیسم»، «بودیسم»، «زن بودیسم»، و حتی انواع سحر و جادو و حن گیری و شمنیسم، و... تبلیغ می کردند، متمایل کرد ...
خلاصه ماشینی:
"به طوری که در بخش بعدی(دین مغولان)توضیح داده خواهد شد، قدرت و نفوذ شامان به طور کامل به میزان قدرتی بستگی داشته است که خانان مغول به آنان میدادهاند؛و لذا شاهدیم که وقتی قدرت یک شامان به عنوان یک روحانی در مقال قدرت حاکمه قرار میگیرد، حتی شمن مورد احترام به راحتی کشته میشود و مرگ او نوعی اقدام از طرف خدای آسمان قلمداد میشود و شمن بعدی در مرتبهای قرار میگیرد که از خود خان مغول قدرت کسب میکند.
محیط و مردم، طبعا تابع پادشاه بودند و پادشاه نیز گرچه تحت تأثیر عقاید مردم و محیط بود، ولی چون صفحه ذهن و اندیشهاش از نقش تعصب و تقلید پاک بود و در انتخاب یکی از مذاهب، سبق ذهنی و جزم فکری و عادت ارثی نداشت، همچنین برای کشف چند و چونی مذاهب اسلام، اجازه میداد علمای مذاهب مختلف آزادانه و بیآنکه بیمی از تکفیر داشته باشند، با همدیگر بحث و مناظره و نظرهای یکدیگر را رد کنند؛و این خود محیط آزاد و مساعدی در مباحثات و مناظرات دینی و اظهار عقاید مذهبی به وجود میآورد.
علایق دینی مغولان قبل از ایلخانان و به کاربردن یاساهای چنگیزی و وصایای چنگیز موجب شد که اداره مملکت با اصطلاحات خاص مغولی و نظایر آن انجام گیرد و لذا زبان ترکی و به ویژه ترکی مغولی خیلی بیشتر از آنچه در قرن ششم متداول شده بود در اوایل قرن هفتم و با حمله مغول حتی تا امروز رواج داشت و این واژگان چنان در زبان فارسی راه یافت که هنوز این کلمات در فارسی مرسوم بین مردم وجود دارد."