چکیده:
جامی-شاعر، عارف و متفکر بزرگ قرن نهم-با آنکه غالب اشعارش سرشار از اندیشههای
والا و انسانساز است، همچنان که زنان پاکیزه و صوفیمنش را میستاید، و با زنان
درویش حال و رنج دیده همدردی میکند، به تبع تفکر حاکم بر عصر خویش، اشعاری در
نکوهش زن دارد که بیانگر بیاعتمادی او به این جنس مکمل است.بررسی نگرش او و هم
عصرانش درباره زن، میتواند گامی باشد، هر چند اندک، در بررسی نحوه تفکر عمومی عصر
وی درباره زن؛و شاید گوشهای از سرنوشت زن را در دورانی که اقطاعداران و
زمینداران بزرگ بر سرنوشت مردم حاکم بودند به تصویر کشد.
خلاصه ماشینی:
"جامی همچنین به یکی از مسائل رایج عصر خود، یعنی نظربازی پیرمردان با زنان جوان و تمنای وصل آنان، میپردازد و ضمن حکایتی، به مظلومیت زنان در جهان مردانه اشاره میکند و از زبان زنی جون به پیرمردی که چون در حق وی گمان پیری بده بود، از وی میگریخت و چون دانست که جوان است، دست از دامنش نمیداشت، درس انصاف میدهد که، تو که خود پیری، با پیرزنانت میلی نیست؛پس چگونه چشمداری که من که جوانم، با پیرمردانم صحبتی باشد: تازه گل از پیر چو آن شیوه دید پرده کافور ز سنبل کشید موی خود آورد ز معجر برون چون شبه شبرنگ و چو شب قیرگون پیر بنالید که ای در فروغ مه ز تو کم، بهر چه بود این دروغ؟ گفت پی آنکه کنم آگهت کانچه زند از طلب ما رهت زان سبب افتاده ز راهیم ما هر چه نخواهی تو نخواهیم ما (جامی، 1378 ب:ج 1، تحفه، بیت 1397-1374) (12) نتیجه نگرش بدبینانه جامی در مورد زنان، ویژه او و گناه او نیست، بل ناشی از تفکر عمومی عصر است که رهآورد نظام زمینداری با تمامی روابط و ضوابط خود است."