چکیده:
نوشته حاضرپژوهش مختصری است در زندگی فکری گالیله و دستاوردها و کشفیات او و تاثیراتی که برجامعه علمی ومذهبی زمان خود (17 م) گذاشته است. از آن جایی که این کشفیات ارتباط نزدیکی با الهیات مسیحی داشت ،ابتدا زندگی فکری گالیله را به کوتاهی خواهیم نوشت و سپس به نقش و عملکرد کلیسا نسبت به پذیرش و یا عدم پذیرش سخنان او اشاره ای خواهیم کرد. درسیرمطالب به این پرسش نیز پاسخ گفته خواهد شد که آیا تعارض میان علم و دین در این داستان امری حقیقی است یا نه .در انتها گالیله به ترازوی نقد سنجیده می شود.
خلاصه ماشینی:
"گالیله پس از فراهم آوردن مقدماتی، سرانجام درسال 1615 م به توصیه یکی ازدوستانش نامهای سرگشاده برای کریسینا لورنی (Christina Lorraine) و گراندوشس توسکانی نوشت؛ در آن نامه به بیان واضح و آشکار موضع خود پرداخت تا از این رهگذر خود را از شایعات شیطنتآمیزی که درباره بی دینی او رواج یافته بود ،تبرئه کند و نیز ناکامانه کوشید که مانع اشتباهات شوم کلیسا در محکوم کردن منظومه کوپرنیکی بر پایه زمینههای الهیاتی شود.
کاردینال در ادامه نوشت: عالیجناب شما بهخوبی ثابت کردید که برای تفسیر و تعبیر جهان خدا، راههای گوناگونی وجود دارد ،ولی هیچ یک از آنها را عملا در مورد هیچ عبارت خاصی از کتاب مقدس به کار نبرده اید و اگر هم خواسته اید با روش انتخابی خود همه متنهایی را که شرح داده اید توجیه کنید ،به نظر من با دشواری بسیار بزرگی روبرو شده اید(کوستلر،1351: 265-257).
اما گالیله نتوانست از کتاب مقدس برای اثبات نظریه خود شاهد بیاورد ؛زیرا متن کتاب مغایر با ادعای گالیله بود و کلیسا و دانشمندان نیز راضی به تاویل گفتههای کتاب مقدس نمیشدند و حاضر نبودند که به وجه دیگری این کتاب را تفسیر کند.
اشکال دیگر این است که اگراین گزارهها ابزارگونهاند ،رمز ورود آنها به کتاب مقدس چیست؟ روش ابزارانگارانه گالیله که هم با رفتار متدینان ناسازگار بود و هم دین را منفعل و بی دفاع در برابر علم رها کرد، به هیچ وجه مورد قبول کلیسا نبود."