خلاصه ماشینی:
"یکی از کارهای داستاننویس این است که ما را نسبت به اشخاص و سرنوشت آنها علاقهمند میسازد به طوری که مامیخواهیم بدانیم آنها چه میکنند و آخر و عاقبت آنها چه میشود؟ ماجرای داستان ممکن است آن طور که نویسنده نمایش میدهد طابق النعل بالنعل روی نداده باشد اما اگر او بتواند ما را قانع کند که رویدادی از آن دست به راستی رخ داده است ما دیگر در پی دانستن واقعیت محض نیستیم، پس با اشخاص داستانی همدلی میکنیم و با آنها همراه و همدرد میشویم.
البته، خواننده یک سونگر میخواهد زود پی به هویت اشخاص داستانی ببرد و بگوید آنها «خوب»اند یا «بد»، «درستکار »ند یا «شریر» و از نظر او، این اشخاص نمیبایست آن قدر بغرنج بوده باشند که فکر آدمی را خسته کند، و نیز میخواهد شخص عمده قصه همیشه جذاب باشد.
البته، بیشتر داستانهای کوتاه یک یا دو شخص عمده دارند به جهت این که اینها برای کمال یافتگی ویژگیهای روانی یا اخلاقی خود به فضایی مناسب نیاز دارند و کوتاه بودن قصه مانع ازاین است که نویسنده چندین شخصیت را وارد داستان کند.
در داستانهایی که چند شخصیت عمده دارند، باز باید اشخاص فرعی، شخصیتی یکنواخت داشته باشند و نیز اگر قصد اصلی نویسنده کاری باشد جز به نمایش درآوردن شخصیتها، در مثل اگر او بخواهد گذر زمان یا رمز رنگها را توصیف کند، لازم نیست خصایص آدمها به طور کامل بسط یابد."