خلاصه ماشینی:
"آوازهای قدیمی دل من میگوید نگرانی بیجاست هر دو از یک آتش میسوزید حال عاشق معلوم است سایهات گاه گدار آن هم از دورادور بانگ برمیدارد بیجهت خوش بینی ءء اگر این بار رسیدیم به هم اسفند 51 محمدجواد محبت راز مبهم گرچه هستی سوز چون رندان عالم نیستم شکر کز دردی کشان بینشان کم نیستم هیچکس رمز طلسم روح من را درنیافت در بر اهل نظر جز راز مبهم نیستم زیور لوح دل من نقش اسم اعظم است چون سلیمان در هراس حفظ خاتم نیستم شد مس قلبم به یمن کیمیای عشق زر بنده فقرم از آن دربند درهم نیستم چون شقایق گرچه در تاب و تبم از داغ دل شادم از سوز درون محتاج شبنم نیستم با توکل کشتهام دیو هوای نفس را قهرمان در این مصافم گرچه رستم نیستم گر بهشت عدن را با روضه و حور و قصور من بیک گندم نبخشم نسل آدم نیستم آن نیام کآتش ز سوز سینهام ریزد برون زین سبب نا نایی دمسرد، همدم نیستم میزند بر قلب من وجدان دمادم نیشتر کزچه بر زخم دل درمانده مرهم نیستم درحریم راز هر دم رخ گشاید شاهدی گر بگویم فاش با بیگانه، محروم نیستم محمود شاهرخی پلنگ بیشه لیلای مغروری که از نسل نجابت بود تنها پلنگ بیشههای بکر غیرت بود سرو بلندش، ارتفاع آرزوی من پیشانیاش آیینهی صبح سعادت بود تا بیکرانها زورق روح مرا میبرد چشمش که اقیانوس آرام ملاحت بود او در وجود من تبسم ریخت، عشق افشاند بی او گل و آیینه در زندان غربت بود با او تمام لحظههای رنگینتر از فردا بی او عبور روزها تکرار عادت بود من عشق ورزیدم، جنون کردم، ندانستم آخر جدایی هم از آداب محبت بود ایل سفر کوچید و مردی همچنان در دشت در جستجوی لیلی سبز نجابت بود جلال محمدی- تبریز خورشید خورشید - که نور میدهد پاک آتش زده، بر سیاهی خاک خود سوختهتر از آتش خویش افکنده صلا میان افلاک شوق ماه در چشمهی شب افتادهست چشمه لرزان از شوق کبوتر من همچو کبوتری سپیدم خود کرده به تنگنای لانه از چیست درین قفس تپیدن؟ - روزی، دو سه وعده آب و دانه حسین علیزاده- تهران برای مادرم که تکیهگاه من است گفتگو نشستهای درون قاب عکس به چشمهای خیس من نگاه میکنی به سینه میفشارمت به هایهای اشتیاق تو را هوار میزنم نگاه کن که روی گونهام به جای بوسههای گرم تو سرشک سرد بیکسی روانه است چه روزها که چشم به راه همنشین اشک و آه بودهام چه شامها، که دیدهام به خواب خویش تو را جدا ز غصهها سرم به شانهات نهادهام صدای هقهق و شکستن سکوت مجال صحبتم نداده است چه خوب میشد عاقبت شکسته میشد این حصار قاب دوباره دستهای گرم تو بروبد این غبار گونههای سرد من."