چکیده:
یکی از ارکان اساسی توسعه یافتگی سیاسی جوامع، مشارکت سیاسی مبتنی بر وفاداری ملی از سوی اقلیت های قومی و مذهبی موجود در یک کشور است. دوران حکومت سلسله پهلوی در ایران، هرچند که زمینه رشد مدرنیته و ورود مفاهیم اساسی آن را به کشور فراهم ساخت. اما در عمل از دستیابی به توسعه یافتگی سیاسی به معنای مشارکت پذیری کلیه اقوام و گروه های موجود در این سرزمین، دور ماند. در این مقاله، سعی بر آن است تا با تطبیق نظریه های مدرنیسم و دولت مدرن با اوضاع ایران، تمایلات تمرکزگرایانه دولت مدرن پهلوی مورد نقد و بررسی قرار گیرد.
خلاصه ماشینی:
"1-آیا در مقایسه با نظام سنتی قاجار،اقدامات نوگرایانه دولت مدرن پهلوی اول در استحالههویتهای قومی و قبیلهای به هویت ملی موثر افتاد؟ 2-حکومت پهلوی دوم چه تمهیداتی را برای خروج از بحران هویت ایرانی به کار بست؟ 3-آیا ناسیونالیسم ایرانی به یکسانسازی و یکپارچگی فرهنگی و قومی کمک کرد و یا اینکهروحیۀ گریز از مرکز و واگرایی را در آنها تشدید نمود؟ 4-واکنش نخبگان ایلی،قومی و نخبگان طبقۀ متوسط غیرایلی وابسته به گروههای زبانی-دینی در مقابل حکومت متمرکز ملی چه بوده است؟ 5-نیروهای بینالمللی و فضای حاکم بر گفتمان سیاسی بینالمللی چه نقشی را در تضعیف وتقویت مبانی توسعه سیاسی در ایران ایفا کردند؟ در پاسخ به پرسشهای فوق،از دو نظریه"مدرنیسم"و"دولت مدرن،نخبگان قومی وسیاسی بینالمللی"مدد گرفتهایم که در ادامه به آن خواهیم پرداخت.
پس از آنکه رضاخان به کمک مستقیم نیروهای انگلیسی،با کودتای بدون خونریزی پایتخترا فتح کرد و با پشتسر گذاشتن سریع مراحل ترقی در سال 1304 به عنوان"رضاشاه"بر تختنشست،تحت تأثیر ناسیونالیسم مدرن و حمایت گروهی از روشنفکران تحصیلکرده کشور-کهاو را تنها محمل موجود برای نجات ایران میدانستند-تمام مساعی خود را به کار برد تا از ایرانیک دولت ملی در مفهوم غربی کلمه سازد.
اگرچه نخبگان ایلی و غیرایلی برای کسب قدرت سیاسی ماهرانه به مسأله قومیت وقومگرایی دامن زدند و به علت وجود علائق مشترک زبانی و دینی بعضا از حمایت گروههایقومی نیز برخوردار شدند،اما در ایجاد و شکلگیری هویتهای قومی نباید نقش و تأثیرنیروهای بینالمللی را از نظر دور داشت."