خلاصه ماشینی:
غزل هرکه معشوقی نجوید حرف عشق از دل نگوید تا سخن از دل نخیزد راهی اندر دل نجوید مهمل انبازد که بیمعنی سراید لفظ موزون یاوه پردازد که بیمعشوق شعر از عشق گوید از بهار و باغ و بستان وصف کردن در زمستان آنچنان سرد است کاندو بزم شادیاس بموید مهوشی باید که بنشاند نهال مهربانی دلبری رعنا که تخم عشق اندر دل بروید نو گلی باید که بروی بلبلی دستان سراید لعبتی شیرین که از جان دست فرهادی بشوید غول بروی دست یابد هرکه ره بیره سپارد ره بسرمنزل نباید هرکه بیمقصد بپوید خاروخس باشد وحیدا هرکه میگوید منم گل حاجت دعوی نباشد گل اگر باشد ببوید نقل از سفینه مجمع البحرین از منشئات فریدون عکاشه از منشأت فریدون عکاشه منشی شیخ ابو اسحق در حقیقت این قصیده ایست مرکب از نظم و نثر و طرحی تازه که نمونهء آن دیده نشده.
چیست صافی جوهری همچونخرد روشن روان آتش سیال کابی منعقد دارد مکان گر بگویم اختراست اختر نباشد می ظلم ور بگوی آتش است آتش نباشد بیدخان جوهری پاکیزه چون عقلست لیک از روی طبع عقل را برهم زند غوغای قهرش خانومان گاه ساقی دارد از وی لاله و گل در کنار گاه ساغر دارد از وی آبوآتش درمیان افلاطون الدنی که بعد از سه اربعین صفای ریاضی و کمال طبیعی او بنصاب رسد.
تریاکی که طبع سلیم را سازگار آید.
جوهری شعاعی که از ثقبه عنبی خروج کند و بر طبقه زجاجی نورد دهد.
مفرحی یاقوتی که دل را قوت و سرور دهد نوش داروئی که طبع را مادة الحیاة است قوت القلوبی که قانون