خلاصه ماشینی:
"»[31] اوضاع متشنج مازندران و نیز درگیریهای شدید بین دو متنفذ بزرگ مازندران، اسماعیلخان سوادکوهی و لطفعلیخان سردار جلیل، برخی بزرگان اشرف (بهشهر) را بر آن داشت تا با ارسال تلگرافی به دولت، خواستار حکومت ظفرالسلطنه بر مازندران گردند.
[41] سالارالدوله به هنگام عبور از منطقه تنکابن علیرغمآنکه کمک امیراسعد،[42] پسر سپهدار تنکابنی، را به سوی خود جلب کرده بود، با مخالفت فرزند امیراسعد، جعفرقلیخان خلعتبری که حکومت محال ثلاث را داشت، و نیز با مخالفت نایب او، محمدخان سرتیپ فقیه، روبرو شد و همین مساله شکست را برای سپاه سالارالدوله به ارمغان آورد.
دراینوقت حاکم، به واسطه اتحادی که بین سران مازندران تحت عنوان اتحاد ملی تبرستان شکل گرفته بود، مدتی در فیروزکوه توقف کرد، سپس به بارفروش و مشهدسر رفت و گزارش این مطلب را به دولت داد اما چون نتیجه مطلوب نگرفت، ناگزیر به تهران بازگشت.
ش بهعنوان حاکم آنجا تعیین شد،[55] اگرچه سعی در جلب همراهی امیرمؤید سوادکوهی داشت و او را به کفالت حکومت تعیین کرد،[56] اما سقوط او و نصب دوباره اعتضادالسلطنه به حکومت مازندران،[57] نشان از اوضاع بسیار آشفته مازندران داشت که هیچیک از حاکمان نتوانستند الفتی بین متنفذان مازندران و دولت مرکزی ایجاد نمایند.
نظامالسلطان که در این زمان نظامالدوله لقب گرفته بود، قصد داشت از نیروی قهریه سرکردگان به سود خود و درنهایت به سود دولت مرکزی برای اصلاح امور بهره گیرد و دراینمیان، نامههایی بسیار محبتآمیز و صمیمانه به امیرمؤید، سیفاللهخان سرتیپ و هژیر سلطان و غیره نوشت و تاآنجا پیش رفت که حتی حکومت سوادکوه و علیآباد (قائمشهر) را به هژیر سلطان، فرزند کوچک امیرمؤید، واگذار کرد."