خلاصه ماشینی:
"کدام تعبیر ناپایداری دنیا و نپاییدن نعمت آنرا بدین خوبی تواند باز گفت و تأثیر کدام لفظ در روح انسان بیش از این سخن خواهد بود: به سرای سپنج مهمان را دل نهادن همیشگی نه رواست زیر خاک اندرونت باید خفت گرچه اکنونت خواب بر دیباست با کسان بودنت چه سود کند که به گور اندرون شدن تنهاست؟ یار تو زیر خاک مور و مگس بدل آنکه گیسوت پیراست آنکه زلفین و گیسوت پیراست گرچه دینار یا درمش بهاست چون ترا دید زردگونه شده سرد گردد دلش نه نابیناست6 و یا ستم ستمکاران و دستبرد ایشان را به مال مردمان چه گفتاری مؤثرتر از این چند بیت بیان تواند کرد که: آن شنیدستی که روزی زیرکی با ابلهی گفت کاین والی شهر ما گدائی بیحیاست گفت چون باشد گدا آن کز کلاهش تکمهای صد چو ما را روزها بل سالها برگ و نواست گفتنش ای مسکین غلط اینک از اینجا کردهای آن همه برگ و نوا دانی که آنجا از کجاست در و مروارید طوقش اشک اطفال من است لعل و یاقوت ستامش خون ایتام شماست او که تا آب سبو پیوسته از ما خواسته است گر بجوئی تا به مغز استخوانش زان ماست7 بدینترتیب شعر تنها وسیلهای برای تعبیر از احساس درونی است و چون به خاطر چاشنیی که از عاطفه و خیال گرفته بیش از هر گفتهای در طبیعتها مؤثرتر خواهد بود،بهتر از قیاسهای دیگر نیز میتواند آن ارزشها را در دیده بیارد،و مردم را به سوی آن بخواند در اجتماع سالم اگر طبیبی بیمار درصدد برآمد که هنر خود را عامل سرایت بیماری خویش به دیگران سازد،اجتماع او را به کنار خواهد زد و از آن کار زشت بازخواهد داشت."