چکیده:
این مقاله در پی آن است تا به پاسخگویی به سؤال «رابطهی دین و توسعه» از
منظر شهید مطهری بپردازد.
آنچه مسلم است، در نگرش ایشان، هر نوع دینی با توسعه سازگاری
ندارد؛ همچنان که هر معنی و مفهوم، و هر الگو و استراتژی از توسعه نیز با
دین همگامی و همراهی نخواهد داشت. به اعتقاد وی، دینی که بین دنیا و
عقبی تعارض میبیند، و یا علم و دین و وحی و عقل را منافی یکدیگر
میپندارد؛ هرگز راهی به سوی توسعه، و گامی در جهت توسعه نمیتواند
بردارد. کما این که توسعهای که انسان را به دین گریزی و خدا فراموشی
میخواند، و دستاورد آن به عقب راندن و کنار گذاشتن آموزههای الهی و
وحیانی است، با هیچ دینی نمیتواند همراه گردد.
اما اگر توسعه بستری برای رسیدن انسان به کمال انسانیاش باشد و کمال
انسانی را، به تعبیر شهید مطهری، در تعادل و توازن انسان بدانیم، هدف و
جهت توسعه باید عبارت از ارتقای مستمر یک جامعه یا نظام اجتماعی به
سوی یک زندگی بهتر و انسانیتر باشد. بدین ترتیب جهت و هدف توسعه
چیزی جز گسترش و تقویت گزینههای انسانی نیست، بر این مبنا چنین
توسعهای نه تنها سر ناسازگاری با دین نداشته، بلکه میتوان چنین نتیجه
گرفت که چنین توسعهای زمینه برای دستیابی دین به اهدافش را فراهم
میکند، زیرا چنین توسعهای در تمامی ابعادش، اعم از سیاسی، اقتصادی و
فرهنگی، سبب بروز و ظهور استعدادهای نهفته در انسان گردیده و راه را
برای تحقق استعدادها و قابلیتهای او میسر میسازد. همان چیزی که، به
تعبیر شهید مطهری، «قرآن تصریح میکند که نظام هستی و آفرینش، بر
عدل و توازن و براساس استحقاقها و قابلیتهاست»، تا بشر بتواند به
شکوفایی استعدادهای نهفته در ذات و آفرینش خود بپردازد.
خلاصه ماشینی:
"» (همان، 1370 ، 65) عامل توسعه در غرب در نگاه شهید مطهری آنچه سبب تحول عظیم در توسعهی علم و صنعت و نظام اجتماعی در غرب گردید شناخت سرمایههای انسانی و رشد و تقویت آنها بوده است، در نتیجه این سرمایه در هر کجا و در هر جامعهای شناخته و به کار گرفته شود، میتواند توسعه و پیشرفت بیافریند، بر این اساس است که میگوید: یک ملت، اگر بخواهد زندگی کند، نیاز به انواع سرمایهها دارد، که یکی از آنها سرمایههای اقتصادی است.
(همان، 1362 ، 156) لذا به نظر ایشان، آن کس که تنبلی، ویرانه نشینی، خراباتیگری، گدایی و دریوزگی را محصول تعالیم اسلامی میداند، در یک تناقض آشکار گرفتار آمده است، زیرا چطور ممکن است که تعلیماتی این چنین قادر باشد حتی جامعهای مثل عربستان آن روز را مرکزیت و وحدت و قدرت بدهد؟ ثانیا اگر چنان بود باید ملل اسلامی، از ابتدای نفوذ اسلام در میان آنها، دچار رخوت و سستی و انحطاط میشدند، در کار زندگی به عنوان این که دنیا جیفه است لاقید میگشتند و دست روی دست میگذاشته همه چیز را حواله به تقدیر میکردند و خود خراباتی میشدند، حال آن که طبق گواه قطعی تاریخ با ظهور اسلام در مردم منطقهای وسیع از شمال افریقا تا شرق آسیا حیات و جنبش و نهضتی عظیم و وسیع پدید آمد، و تمدنی کم نظیر پایه گذاری شد و تا شش قرن ادامه یافت، و پس از آن رکود و جمود و روح خراباتیگری بر مردم این منطقه مسلط گشت."