خلاصه ماشینی:
"اون این رفتوآمدها رو به داخل و خارج آپارتمان تکرار میکنه تا اونجایی که یک تودهی غول پیکری وسط اتاق به وجود میاره که شامل یک دستگاه فاکس،2 تا چاپگر،یک سطل آشغال،یک کاغذ خورد کن،چند جعبه که حاوی وسایل اداری هستند، یک قفسه بایگانی،یک میز سالم و کامل و حتی یک اتاقک کامل کاری با یک دیوار جداکننده، گیاهانی که توی گلدان کاشته شدن و یک تنگ ماهی میشه.
زن:کار کل شعبه؟به تنهایی؟ مرد:تازه فقط این نیست.
زن:کار توی خونه؟(مرد سرش رو به نشونهی تأیید تکون میده)ولی این زمان مال منه.
این چیه؟ زن:چی به نظر میاد؟ مرد:فکر میکنی داری چه کار میکنی؟اون رو بده به من.
زن:فکر میکنی وقتی توی این خونه من رو تنهای تنها میذاری،کیه که باهاش حرف میزنم؟فکر میکنی کیه که به حرفهای من گوش میده و باعث میشه که من دیوونه نشم؟کیه که رویاهام رو باهاش قسمت میکنم؟تو؟نه!تو هیچ وقت اینجا نیستی!فکر میکنی وقتی زنگ میزنی که بگی دوباره برای شام نمیای،کیه که انگشتهای من رو توی دستش میگیره و آرومم میکنه؟اون برای من بیشتر از چیزی که تو همیشه بودی واقعیت داره.
مرد:نه،به خاطر اینکه تو یک مرتبه از من انتظار داری که مرخصی استعلاجی بگیرم که برم پوشک بخرم و زود از سر کار بیام تا برم ببینم که این،توی نمایش مدرسه شرکت کرده!
اگه شرکت از کارشون راضی نبود،چرا فقط اخراجشون نکرد؟منظورم اینه که چرا همون شیوه معمول قدیمی رو به کار نبرد؟ مرد:نمیدونم!نمیتونی از من انتظار داشته باشی که علت عملکرد شرکت رو بفهمم.
حتما اون بهشون گفته(مکث) زن:حالا میخوای چی کار کنی؟ مرد:هیچی..."