خلاصه ماشینی:
"عارف از راه و رسم آن دلدار جایگاهش بود صف اخیار در این رابطه «بوصیری» داد سخن داده و زمزمهای عاشقانه از دل برآورده و چنین گفته است: فاق النبیین فی خلق و فی خلق ولم یدانوه فی علم و لا کرم وکلهم من رسولالله ملتمس غرفا من البحر او رشفا من الدیم فهو الذی تم معناه و صورته ثم اصطفاه حبیبا بارئ النسم منزه عن شریک فی محاسنه فجوهر الحسن فیه غیر منقسم فمبلغ العلم فیه انه بشر وانه خیر خلق الله کلهم (1) او در صورت ظاهر و اخلاق بر پیامبران خدا برتری پیدا کرد و هیچکدام در علم و کرامت به مقام او نرسیدند.
آیا علم فقه و علم اخلاق، تداخل دارند یا اینکه برای هرکدام آنها قلمرو مستقلی است و هیچکدام نباید در قلمرو دیگری دخالت کند؟ در صورتی که این دو علم تداخل داشته واز حیث مسائل مشترک باشند، تمایز میان آنها به چه لحاظ است؟ معلوم است که اخلاق به باید و نبایدهای فردی و قبیلهای و ظائفهای و ملی کاری ندارد.
از این نظریه، نازلتر و فروتر نظریهای است که اصولا انسان را دارای دو شخصیت دانی و عالی -یعنی حیوانی وانسانی یا فردی و اجتماعی- نمیشناسد، بلکه میگوید: در فرد واحد دو انگیزه وجود دارد: یکی آنکه به نیازهای خود او مربوط است و دیگری آنکه به نیازهای دیگران.
در عین حال فقه و اخلاق نه تداخل دارند و نه عین یکدیگرند؛ بلکه فقه بدین لحاظ اعمال و حالات انسان را مورد توجه قرار میدهد که کدامیک دارای امر وجوبی یا استحبابی و کدامیک دارای نهی تحریمی و یاتنزیهی و کدامیک فاقد امر و نهی و به اصطلاح مباح است."