چکیده:
برداشت تازه از کلیت دروغین قراردادی نظام زیباییشناختی هنری پیشین ویژگی هنر مدرن است.هنرمند مدرن واقعیت قراردادی و از پیش تعیین شده پیشین را به اجزاء تقسیم میکند و هر جزء را چنانکه میداند و درونش به آن پاسخ مثبت میدهد به تصویر میکشد.
اشکال نوین انتزاعی،فیگوراتیو،ترکیبی و غیره هنر دوران مدرن را نیز میتوان به همین آزادی نامتناهی که هنرمند برای خود قائل میشود تعمیم داد،آزادی که هیچ حد و مرزی را برای هنرمند نمیشناسد و به او اجازه میدهد که به جنبههای ناشناخته و کمتر شناخته شده از حیات سوژهی انسانیاش سرک بکشد و در این راستا هر ناآزمودهای را به آن ترتیب که خود میخواهد تجربه کند.بنابراین شالودهی کار هنر نوین دیگر طبیعت؛ کلیت از پیش تعیین شده قراردادی نبود،بلکه انتزاع مفهومی سوژه انسانی (هنرمند)بود که عمدتا از این توانایی ذهنی با عنوان تخیل نام میبرند.
این تفکر که نگرهی هنر باید تعریفی جامع از مفهوم هنر ارائه دهد، مشخصه و رویکرد کلی زیباییشناسی فلسفی است.پس وجه مشترک تمامی این نگرهها در تلاش برای تعمیم و کلیت بخشی نظریهشان به تمام قالبها و آثار هنری است و دقیقا اشکال عمدهی آنها نیز در همین تطبیق دادن نظریهشان به تمامی اشکال هنری است.اینها نظریههایی عمدتا درباره هنر به معنای اسم علم (Art) است که در وراء آثار و انواع ژانر هنری نوعی هستی متعالی را به تصویر میکشد که قرار است اساس تجربههای گوناگون هنری باشد و تقدم هستی شناختی بر آنها داشته باشد.
عملا میتوان گفت که تکامل فلسفیای که از شلینگ تا کیرکهگارد، نیچه و هوسرل تا هایدگر و یاسپرس ادامه دارد تا زمانی که به دوران کاندینسکی،پیکاسو،کلی،مالویچ و موندریان و گابو میرسد قرینهای قابل مشاهده در هنرهای تجسمی ندارد.
در واقع امکان آفرینش وجود واقعیت راستین زندگی و حتی بالاتر از آن هستی در هنر نابازنمودی راه به مفاهیم فلسفه نیز میبرد زیرا اینگونه هنر شاهدی گرانبها بر اثبات نگرهی فردیت شخص و همچنین آزادی نامتناهی سوبژکتیویته است.نهایتا رسالت این نگرهها به دست دادن توجیهی فلسفی از هستیشناختی و کارکردشناختی هنر است و مؤدی به این مطلب که هنرها و آثار هنری لزوما باید خود را از لحاظ فلسفی اثبات کنند شاهد این مدعا نیز وجود هنرمندانی است که هنر خود را پاسخ به این سؤال اساسی«هنر چیست؟» میدانند و سعی میکنند که مشروعیت فلسفی به هنر خود ببخشند.
جدای از این نگرههای زیباییشناسانه،میتوانیم نگاه جدیدی به این مقوله داشته باشیم و هنر را گونهای از بازی بدانیم که در میان دیگر گونههای بازی سربرآورده است.
خلاصه ماشینی:
اشکال نوین انتزاعی،فیگوراتیو،ترکیبی و غیره هنر دوران مدرن را نیز میتوان به همین آزادی نامتناهی که هنرمند برای خود قائل میشود تعمیم داد،آزادی که هیچ حد و مرزی را برای هنرمند نمیشناسد و به او اجازه میدهد که به جنبههای ناشناخته و کمتر شناخته شده از حیات سوژهی انسانیاش سرک بکشد و در این راستا هر ناآزمودهای را به آن ترتیب که خود میخواهد تجربه کند.
»(رید، بیتا:121)البته اینگونه نظریهپردازی کاملا تحت تأثیر نظریهی بازتاب روح علمی زمانی(نظریه روح دوران هگل)در دنیای هنر است که با توجه به ادعای خردگریزی روح هنر مدرن،این مسئله جای بحث دارد که آیا هنر در بعضی موارد کاملا انتزاعی و شکل گریز اساسا نمودی تجسمی است از مفاهیم انتزاعی عقلانی؟و آیا هنرمند مدرن نیز به این مسئله واقف بود؟ و اگر چنین تحللی از هنر مدرن را هنرمندان مکاتب پیشتاز همچون سوار آبی،سوپرهماتیسم،کانستراکتیویسم و غیره میشنیدند چه عکس العملی از خود نشان میدادند؟آیا با آن موافقت میکردند یا آنکه با تمام قوا به انکار و تکذیب آن میپرداختند؟پاسخ این پرسشها را با توجه به بیانیهها و سخنان (به تصویر صفحه مراجعه شود) شوپنهاور کاندینسکی (به تصویر صفحه مراجعه شود) اثر ویکتور وازارلی (به تصویر صفحه مراجعه شود) (به تصویر صفحه مراجعه شود) اثر خوان میرو این هنرمندان در رابطه با نقد آثارشان،و سخن منتقدان معاصر ایشان میتوان دریافت که البته این جستوجو از حوزهی بحث خارج است.
»(گراهام،1383:338)همانطور که وایتس در این تعریف خود از نگرههای هنر نشان میدهد وجه مشترک تمامی آنها در تلاش برای تعمیم و کلیت بخشی نظریهشان به تمام قالبها و آثار هنری است و دقیقا اشکال عمده آنها نیز در همین تطبیق دادن نظریهشان با تمامی اشکال هنری است.