چکیده:
در کلیدر و جای خالی سلوچ،بخش عمدهای از واقعیتهای داستانی-شخصیتها، کنشها،اشیاء و صحنهها-علاوه بر دلالت مستقیم بر واقعیتهای عیان و عینی،مفهومی فراتر از خود را نیز درون خود نهفته دارند که در کل به آنها دلالت ضمنی گفته میشود.این مفاهیم عبارتاند از:دلالتهای استعاری،تمثیلی،نمادین،کنایی و مجازی. تمثیل در اینجا،به خاطر تعلق این دو رمان به ادبیات رئالیستی،بهطورکلی عجز در دو سه جا-چندان جایگاهی ندارد.استعاره نیز در معنای خاص و تخصصی آن در حوزهء ادبیات منظوم قرار میگیرد و مفهوم عام آن نیز آنچنان کلی است که مصادیق و زیرمجموعههای آنرا باید در اسنادهای مجازی دیگر چون نماد و کنایه و مجاز مرسل جستجو کرد.در این دو رمان،واقعیتهای کنایی و نمادین درعین دلالت بر حقیقت وجودی خود،به دلیل قرار گرفتن در موقعیتهای خاصی از متن ماجرا بر حقیقتی فراتر از سطح ظاهری خود نیز راه میبرند و توان وارد شدن به قلمرو و دلالتهای مجلزی را دارند.بیشترین گونهء دلالتهای مجازی در این دو رمان از نوع نماد و کنایه است که در اینجا نمونههای بسیاری از آنها به بررسی گذاشته شده است.
خلاصه ماشینی:
(*)-تاریخ وصول:30/7/87 تأیید نهایی:23/1/88 (**)-دانشیار دانشگاه رازی نماد در سلوچ با آنکه ظاهر واقعگرایانهء برخی از داستانها-به ویژه جای خالی سلوچ-به دور از هر گونه وجههء تمثیلی یا نمادگرایانه،با همان بافت رئالیستی خود به خوبی از عهدهء القای مقصود برآمده است،اما ساخت واقعیت در این داستانها به گونهای است که علاوه بر مقید بودن به عینیتنمایی و این همانی کامل عیار با واقعیت،خود میتواند مدل کوچکی از یک واقعیت بزرگتر و پرشمولتر باشد؛یعنی آنچه به نمایش درمیآید درعین واقعیتنمایی میتواند یک نمونهء نوعی و جزءنما برای نشان دادن کلیت یک موضوع باشد-مشت نمونهء خروار.
از آنجا که دولتآبادی هم مثل شماری از نویسندگان این سالها نظر خوشایندی نسبت به فناوریهای جدید و نظام سرمایهداری ندارد،به این خاطر برای نشان دادن تصویر تخریبگرانه از تکنولوژی و طرفدارای آن،مهاجرت دستهجمعی جوانان روستا را با ورود تراکتور همزمان کرده است تا مخاطب بدون هیچ گفتگو،به غیرضروری بودن فناوریهای جدید در جوامع سنتی پی ببرد؛همچنان که در نهایت،همین تراکتورو مکانیزه کردن کشاورزی،نظام زندگی را به طور کامل برهم میریزد و روزبهروز همهء روستاییان زمینج را به آوارگی در شهر میکشاند و خود نیز به دلیل عدم انطباق با مقتضیات محیط و مخالفتهای عمومی، سرانجامی جز ورشکستگی پیدا نمیکند.
از سوی دیگر همهء افراد خانوادهاش،و داروندارشان به وسیلهء نیروهای تازه به دوران رسیده،یا به نابودی کشیده شدهاند-سلوچ-و یا ناقص و زمینگیر شدهاند-عباس-و یا به یک زندگی تحمیلی تن سپردهاند-هاجر-و یا با پشت کردن به خانواده و با میل و اختیار سر به اطاعت از نیروهای جدید سپردهاند-ابراو-و در این میان مرگان به عنوان سرپرست خانواده،در گریز از نیروهای سنتی و در ستیز با نیروهای جدید،تک و تنها و چند پاره شده،دقیقا همانند قطعه زمین خانواده،واقعا در یک موقعیت استیصالکننده گرفتار آمده است.