خلاصه ماشینی:
"»(ص 17) حس گناه به سراغ زن میآید و عذاب وجدان آرامش نمیگذارد به خاطر اینکه نمیخواهد(نه اینکه نمیتواند)به مادر پیرش مهربانی کند-این حس گناه هنوز آنقدر روح و روان زن را در سیطرهء خود دارد که بعد از کمی نقونوق او را را وادار به عقبنشینی و دلجویی میکند.
او از یکسو چشم باز کرده بر لایههای نادیدنی وجود خودش و دریافته که«آسمانهاست در ولایت جان»،از سوی دیگر میخواهد بدون ذرهای ویرانگری به این ولایت جان برسد و این شدنی نیست.
ولی میشد مخفیانه قوی شد؟ میشد در تاریکی و پنهانی به دلخواه زندگی کرد؟میشد در خفا به خواست خود جواب داد؟این چهجور قدرتی بود که نمیتوانست نمود بیرونی داشته باشد؟»(ص 49) انگار که ادراک نارضایتی زن از آنگونه بودنش در گوشهء تاریک ذهناش و به دور از بخش خودآگاه ذهناش بوده است."