چکیده:
مقاله بر این است که آموزه افلاطون مبنی بر بهرهمندی محسوسات از مثل، که
به«علیت»به معنای صدرایی آن تفسیر خواهد شد، حکم میکند که بهرهای از وجود و
واقعیت(جوهر)برای قلمرو صیرورت ثابت باشد و در واقع جهان صیرورت در مرتبهای از
هستی، هر چند نازلتر، واقعت شود که واقعیت و جوهر آن دائما در فرایند شدن و گذشتن
است.همچنین این آموزه مبین تشکیک در مراتب واقعیت است ضمن آنکه واقعیت واحد فرض
میشود و این دو مسأله یعنی وحدت واقعیت و تشکیک آن از نظر صدر المتألهین
بنیادیترین مبنای نظریه حرکت جوهری او به حساب میآید.علاوه بر این کثرت سیال و
دائما شونده قلمرو صیرورت براساس این بهرهمندی و تعلق خاصی که به عالم مثل دارد،
دارای وجههای از ثبات و وحدت خواهد شد که این خود میتواند به شبهه بقای موضوع در
صیرورت و سیلان دائمی پاسخ دهد.در همین راستا جایگاه نفس در حرکت جوهری صدرایی و
صیرورت افلاطونی مورد بحث قرار میگیرد و ثابت میشود که نفس عالم که از نظر هر دو
فیلسوف مبین حضور«وحدت در کثرت»است و جز به صورت ربط اشراقی (1)مناسب است یادآور
شویم که صدر المتألهین در بسیاری از مواضع، افلاطون را هم فکر خویش و خود را احیا
کننده افکار او میشمرد.او درباره نظریه حرکت جوهری بر این است که افلاطون بدین
مسأله معتقد بوده و براساس آن در تیمائوس قائل به حدوث زمانی عالم است، اما به
گونهای که انقطاع فیض و آغاز زمانی از برای عالم قابل تصور نیست.ر.ک.اسفار اربعه ج
5، صص 207، 215 و 21-217.شایان ذکر است که همین تفسیر از افلاطون سنت رایج آکادمی از کسنوکراتس تا زمان
افلوطین بوده است.در این باره ر.ک: []صیرورت به عالم مثل قابل تصور نیست، به لحاظ میانی بودنش دارای دو
وجههه ثبات و حرکت با هم است و این خود میتواند شبهه ربط حادث به قدیم را هم
پاسخگو باشد.
خلاصه ماشینی:
"چنین تبیینی از رابطه محسوسات با مثل و به تعبیر دیگر رابطه صیرورت با وجود، کاملا یادآور رابطه علت و معلول در فلسفه صدرایی، یعنی به صورت ربط محض و وابستگی کامل معلول به علت است، به گونهای که با حفظ تعالی علت، معلول پیوسته محتاج احاطه و معیت قیومی علت خویش است و چنانکه از عبارت نقل شده از فرید لندر استفاده میشود به همان معنای داخل فی الاشیاء ال بالممازجة و خارج عن الاشیاء لا بالمزایله است.
حال اگر مسأله را با توجه به تبدیل دائمی اشیاء صایر در نظر آوریم، بهرهمندی افلاطونی معنایش این است که عالم صیرورت از نظر او برخوردار از ذات، جوهر یا وجودی (33) است که دائما در بصرم و حرکت است، هر چند که همین وجود به حیثیت ربط و تعلق خود وجهه ثبات و وحدت عالم نیز محسوب میشود.
این میانی بودن به این دلیل است که نفس دو وجههای است، یعنی به وجهی دارای ثبات و به وجهی دیگر متحرک و عین حرکت است و در واقع همین ویژگی است که برای نفس جایگاهی میانی و نقش رابط را-اما نه به معنای رابط و اضافه مقولی، بلکه به صورتی اشراقی-رقم میزند، زیرا با توجه به آنچه درباره نظریه بهرهمندی افلاطون دانستیم، نفس به عنوان رابط و میانه این دو عالم جز چنین نقشی نمیتواند داشته باشد."