چکیده:
یکی از اصول بنیادی جنبش پوزیتیویسم منطقی این بود که تمامی قضایای معتبر یا تحلیلیاند یا تألیفی.قضایای تحلیلی هستند که از طریق تحلیل معانی آنها، شناخته میشوند و به وسیله قرار داد صادقند.قضایای تألیفی، قضایایی هستند که از طریق تجربه تأیید یا ابطال میشوند. اصل دیگر این جنبش، تحویل گرایی است که مطابق آن، هر قضیه از یک نظریه به قلمرو منحصر به فردی از تجارب تأیید کننده یا ابطال کننده مرتبط است.کواین، با ابطال دو اصل مذکور، پایان جنبش پوزیتویسم منطقی را رقم زد.او در جنجال برانگیزترین مقاله قرن بیستم، «دو اصل جزمی اصالت تجربه»نقطه عطفی در اصالت تجربه ایجاد کرد.کواین در قسمت اول این مقاله، دو استدلال در رد تمایز تحلیلی-تألیفی ذکر میکند.در استدلال اول، تلاش دارد تا اثبات کند که تمام تعاریف ارائه شده از قضیه تحلیلی دوری است.هر مفهومی که برای تعریف و توضیح تحلیلی بودن به کار رفته، به حلقهای مفهومی تعلق دارد.این حلقه از مفاهیمی چون«معنا»، «ترادف»، «تحلیلی»، «تألیفی»، «ضروری»، «تناقض»و«قواعد سمانتیک»تشکیل شده که هیچیک جدای از دیگری معنای روشن و معرفت بخشی ندارد.بدین دلیل تعریف قضیه تحلیلی بر اساس مفاهیم این حلقه، تعریفی دوری خواهد بود.کواین در استدلال دوم به کاربرد قضیه تحلیلی، و تمایز آن از مفهوم«تألیفی»در زبانهای مصنوعی اعتراض میکند و تلاشهای انجام داده شده در حوزه زبانهای ساختگی را برای بیان تمایز تحلیلی-تألیفی، بر اساس قواعد سمانتیکی بیثمر میداند؛زیرا قواعد سمانتیکی، در صورتی قضایای تحلیلی زبان مصنوعی را معین میکنند که از قبل مفهوم«تحلیلی بودن»فرض و درک شده باشد.کواین در قسمت دوم مقاله، در استدلال سوم، تزکلگرایی را مطرح میکند که مطابق آن باورهای ما همواره به صورت مجموع و در قالب یک بدنه، نه به صورت انفرادی، توجیه میشوند.در نتیجه دیگر نه برای تمایز تحلیلی-تألیفی جایی باقی میماند، نه برای تحویلگرایی.در حقیقت کواین با رد آن دو اصل بنیادی پوزیتیویستها و با طرح تز کلگرایی، مرز بین علم و فلسفه را از میان برد.
خلاصه ماشینی:
"کواین در استدلال دوم به کاربرد قضیه تحلیلی، و تمایز آن از مفهوم«تألیفی»در زبانهای مصنوعی اعتراض میکند و تلاشهای انجام داده شده در حوزه زبانهای ساختگی را برای بیان تمایز تحلیلی-تألیفی، بر اساس قواعد سمانتیکی بیثمر میداند؛زیرا قواعد سمانتیکی، در صورتی قضایای تحلیلی زبان مصنوعی را معین میکنند که از قبل مفهوم«تحلیلی بودن»فرض و درک شده باشد.
اما سرانجام برای کواین زمان وفاداری به افکار استادش کارنپ به سر آمد و در تابستان 1947، در مباحثات خود با نلسون گودمن 6 و مورتون وایت 7 تردیدهای خود را تا حدی آشکار ساخت و نیز در دروس تابستانی خود در همان سال، به طور صریح و قاطع مفهوم تحلیلی بودن را رد کرد و آن را نامعقول خواند و اعلام داشت که باید در زبان از به کارگیری چنین مفهومی اجتناب کرد و آن را فلسفه امریکا در سال 1950 او را برای سخنرانی در شهر تورنتوی کانادا دعوت کرد، محصول آن، مقاله«دو اصل جزمی اصالت تجربه»[12]بود که باید آن را فراق علنی بین کواین و کارنپ به حساب آورد.
در استدلال اول، اشاره کردیم که اگر بتوان از طریق ترادف، هر قضیه تحلیلی را به صدق منطقی تبدیل کرد-همان صدقهایی که فقط بر اساس شکل و معنای واژههای منطقی خود صادقند-آنگاه مشکل مفهوم تحلیلی بودن حل خواهد شد؛اما دیدیم که در بیان ترادف واژهها و جملات زبان، مفهوم «تحلیلی بودن»از قبل فرض شده است.
میتوان این استدلال کواین را چنین خلاصه کرد که اگر تزکلگرایی صادق باشد (H) Lآنگاه تحویلگرایی معرفتی که مطابق آن هر قضیه به طور جداگانه با حوزه واحدی از تجارب تأیید کننده و ابطال کننده مرتبط است، درست نخواهد بود (C) L، و نیز نمیتوان تمایزی میان قضایای تحلیلی و تألیفی یافت D Lبه زبان صوری استدلال فوق چنین خواهد بود:بنابراین تز کلگرایی دو نتیجه مهم در بر دارد."