چکیده:
"پیوند واژگان" و "تراکم معانی" از بنیادیترین ویژگیهای یک سروده خوب است. این ویژگیها، همواره، در دورههای شعر فارسی در کانون توجه سخنسنجان بوده است. تازهترین دیدگاههای ادبی شعر امروز ایران نیز، در پیشروترین گونههای خود، "تراکم معانی" و "پیوند واژگان" را از عوامل برتری شعر به شمار میآورند. درباره تناسبات لفظی سرودههای حافظ، تا کنون نوشتههای بسیاری پدید آمده است. در این نوشتار، برای پرهیز از کلیگویی، از همه شگردهایی که حافظ شیرین سخن، برای رستاخیز کلام خود بهره برده و به کاربسته است، تنها به یک ترفند یعنی "بهگزینی در پیوند واژگان" و آن هم تنها در حوزه یک واژه "زلف، گیسو و مو..." پرداخته شده است. فراخوانی واژههای متناسب و گزینش بهترین آنها، در کارگاه خیال حافظ، چنان مقتدرانه صورت میگیرد که شایستهترین نقشهای ممکن، با بهترین شیوههای پرداخت، در قالب غزل، از فرآوردههای نهایی این کارگاه شگرف و شگفت است.
،Lexical cohesion، and ،semantic density، are genrally considered as assets of good poetry in various stages of Persian poetey.this article addresses Zolf in Hafez`s lyric along with its different realizations. Furthermore، the wide range of images and collocational exprssions artistically utilized by the great poet in reference to that keyword and its counterparts are presented. The author argues that the poet`s skillful selection of collocations in this semantic field reveals his miraculous command of poetry as well as lexicology.
خلاصه ماشینی:
"خواجه در سرودههای دیگر هم با«زره،کمند و زنجیر»در پیوند با زلف، چنین رفتری کرده است: {Sمنش با خرقۀ پشمین کجا اندر کمند آرم#زره مویی که مژگانش ره خنجرگذاران زدS} (147/8) {Sمی نوش و جهان بخش که از زلف کمندت#شد گردن بدخواه گرفتار سلاسلS} (296/7) {Sوز برای صید دل در گردنم زنجیر زلف#چون کمند خسرو مالک رقاب انداختیS} (422/10) همین زلف بافتۀ زنجیر شده که در شکل کمند به گونۀ ابیات بالا خودنمایی کرده،چنانچه در چشم حافظ،همچون مار جلوهگری کند با واژههایی دیگر چون«خستن»،«شفاخانه»و«تریاک»همنشین میشود: {Sدل ما را که ز مار سر زلف تو بخست#ز لب خود به شفاخانۀ تریاک اندازS} (256/5) در شبکۀ خیالی حافظ هنگامی که ویژگی خمیدگی زلف دیده میشود، بیدرنگ مواردی چون حلقه،دام،دانه،صید،مرغ و گاهی چوگان و گوی تداعی میشود: {Sخم زلف تو دام کفر و دین است#ز کارستان او یک شمه این استS} (54/1) {Sدر خم زلف تو آن خال سیهدانی چیست#نقطۀ دوره که در حلقۀ جیم افتاده استS} (36/3) {Sدر خم زلف تو آویخت دل از چاه ز نخ#آه کز چاه برون آمد و در دام افتادS} (105/8) {Sگر چنین زیر خم زلف نهد دانۀ خال#ای بسا مرغ خرد را که به دام اندازدS} (144/2) {Sجان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت#دست در حلقۀ آن زلف خم اندر خم زدS} (146/6) {Sاز دام زلف و دانۀ خال تو در جعان#یک مرغ دل نماند نگشته شکار حسنS} (383/5) {Sگر دست رسد در خم گیسوی تو بازم#چون گوی چه سرها که به چوگان تو بازمS} (324/1) *** برای آنکه بیش از این سخن به داازا نکشد تنها به چند نمونۀ دیگر،به اشاره نظر میافکنیم."