خلاصه ماشینی:
"چرا گورباچف استراتژی آزاد سازی سیاسی را با همهء مخاطرات آن برگزید؟اقلیت متنفذی که علاقهء به تجربه ثابت شده است که اعطای آزادیهای سیاسی میتواند حربهء مؤثری در دست سیاستمداران برای کنار زدن مخالفان و تحکیم مبانی قدرت خود باشد.
دیسرائلی و اصلاحات دربریتانیا در دههء 1860،حزب لیبرال بریتانیا به صورت مهمترین نیروی سیاسی در پارلمان آن کشور درآمده بود و نمایندگان محافظه کار خود را اقلیتی روبه زوال میدیدند که فقط در مواقعی که اختلافات داخلی حزب لیبرال دولتهای وقت را با شکست مواجه میساخت،میتوانستند قدرت را به دست گیرند.
از آنجا که پیش از تصویب لایحهء 1867 اصلاح انتخابات،مردم اکثر مناطق شهری به نامزدهای انتخاباتی حزب لیبرال رأی میدادند،افزایش تعداد رأی دهندگان در روستاهائی که نماینده به مجلس میفرستادند،هیچ زیانی برای محافظه کاران نداشتوضمنا دیسرائلی دریافته بود که پیوستن شمار زیادی از اعضای طبقهء کارگر به حزب لیبرال لاجرم موجب تقویت جناح چپ آن حزب خواهد گردید و نتیجتا طبقهء متوسط بریتانیا از آن حزب دوری گزیده و به حزب محافظه کار خواهند پیوست.
نجبای پروس نظام انتخاباتی پادشاهی گورباچف،مانند بیسمارک،دیسرائلی و جیولیتی،برای شکست دادن مخالفان و تقویت جناح هوادار خود،از استراتژی آزاد سازی سیاسی سود جست،ولی این پیروزی آسان به دست نیامد:اصلاحات موجب شد که مردم برای گسترش دامنه آن،دولت را زیر فشار قرار دهند و نخبگان سیاسی جدید نیز فرصتی برای جلب پشتیبانی مردم بیابند.
از آنجا که مهمترین گامها برای اعطای آزادیهای سیاسی پیش از بروز فشارهای مردمی برداشته شده بود و نخبگان شوروی قبلا علاقهء خاصی به موازین دموکراسی از خود نشان نداده بودند،شاید چنین به نظر برسد که تناقضی درمیان است."