خلاصه ماشینی:
"یادم میآید که دایهای داشتم و در یکی از زیرزمینهای حیات بیرونی که در زمستان گلخانه بود و در وسط آن یک حوضچهای بود، من بغل دایهام بودم که میگفت:صدای توپ را میشنوی؟این موقعی بود که مجلس را داشتند به توپ میبستند»(ص 21) در آن زمان علوی سه-چهار سالی بیشتر نداشت، میگوید:«در زمانی که پدر بزرگم نبود، پدر من با دوستانش میآمدند آنجا و میخواندند.
بزرگ علوی میگوید:«در استانبول یک روزی پدرم توی بازار به کسی سلام کرد و این آدم محمد علی شاه بود.
این نطق خیلی مهیج او باعث شد که یکی از وکلای سردمدار کاسه لیس رضاشاهی آمد و او را با پس گردنی از پشت تریبون بیرون انداخت علوی از شاخصترین چهرههای سیاسی و ادبی کشور است و از دکتر انور خامهای گذشته تنها بازمانده گروه پنجاه و سه نفر بود، با این همه خواننده همواره غبطه میخورد که چرا چنین مصاحبهای با بزرگ علوی زودتر صورت نگرفت"