خلاصه ماشینی:
"مأمون از شنیدن این حرف به خشم درآمد و بیادبانه به حضرت گفت:سخنان ناگوار در پیش من میگوئی که از شنیدن آنها اکراه دارم و گویا از سطوت من ایمن شدهای به خدا قسم اگر ولایت عهدی مرا پذیرفتی چه بهتر وگرنه تو را مجبور میکنم و اگر باز هم نپذیرفتی گردنت را میزنم و ضمنا گفت:عمر بن الخطاب در حق آن افرادی که برای خلافت معین ساخت و از جمله جد اعلای تو امیر المؤمنین علی بن ابیطالب بود، مقرر نمود که اگر کسی امتناع نماید گردن او را بزنند1.
وصله شد،در این حال پدرت(ابو بکر)با عمر وارد شدند،من و تو در حجاب داخل شدیم،پس از ورود گفتند:یا رسول الله ما نمیدانیم شما چقدر در کنار ما زنده خواهی بود،آیا چه کسی جانشین شما در میان ما است تا فریادرس ما باشد؟فرمود:من جای او(خلیفه و جانشین) را میدانم و اگر چنین کنم(فعلا او را معرفی کنم)حتما از دور او پراکنده خواهید شد آنگونه که بنی اسرائیل از گرد هارون بن عمران(برادر حضرت موسی)پراکنده شده او را تنها گذاشتند" "هنگامی که خارج گشتند من(ام سلمه)و تو(عایشه)بر پیامبر درآمدیم-تو بر پیامبر پرجرأت بودی-پرسیدی:ای رسول خدا چه کی را بر آنان جانشین خواهی کرد؟ پیامبر(ص)فرمود:آن کسی را که کفش مرا وصله میزند(خاصف النعل)نگاه تو به علی بن ابیطالب افتاد گفتی:ای رسول خدا من جز علی بن ابیطالب(ع)را نمیبینم،فرمود:او همان است"1.
محتوای نامه محتوای نامهای که قرار بود پیامبر(ص)به نگارش آورد و خلیفه دوم مانع شد چه بود؟ ابن ابی الحدید با کاوشی ویژه،از لابلای تاریخ،در دو مورد پرده از روی این راز برمیدارد و آن را آشکار میسازد: اول:در تاریخ بغداد مینویسد:ابن عباس:گفت:در اوائل خلافت عمر روزی بر او وارد گشتم،درحالیکه مشغول خوردن خرما بود مرا به خوردن دعوت کرد،من دانهء خرمائی برداشتم.."