چکیده:
فلسفه میان فرهنگی یکی از گرایش های جدید فلسفی است که بر آموزه های مجموعه ای از فیلسوفان و پژوهشگرانی اطلاق می شود که با برداشتی مشترک از شرایط دنیای معاصر در پی تدوین و تنظیم اصولی برای مفاهمه، گفتگو و همزیستی بین فرهنگ ها هستند. این فلسفه خود را نه فلسفه ای در کنار سایر فلسفه ها، بلکه خود را حاوی اصولی می داند که متفکران از فرهنگ های مختلف می توانند با نظر بدان، اندیشه ورزی و پژوهش های خود را دنبال کنند. فلسفه میان فرهنگی با نفی مطلق انگاری و خویشتن محوری می خواهد نظریه گفتگوی میان فرهنگ ها باشد. لذا می کوشد با بازخوانی ادبیات فلسفی در فرهنگ های مختلف، مسیر گفتگو و همراهی بین فرهنگ ها را فراهم کند و کوشش متفکران برخاسته از فرهنگ های متفاوت برای حل مشکلات عالم معاصر را پرثمرتر سازد.
خلاصه ماشینی:
"باید توجه داشت که حتی اصطلاحاتی چون اندیشههای فرافرهنگی با این تصور که امور و موضوعاتی فراتر از همۀ فرهنگهای متعین وجود دارد که میتوان در باب آنها اندیشید، باز خود برخاسته از فرهنگی خاصاند و نمایانگر بخشی از یک فرهنگ و نمودی از غایات یک فرهنگاند.
آیا میتوانیم بدون آشنایی نزدیک و از سر بصیرت و آگاهی و قبل از تماس و گفتگو و تجربه نزدیک، آنها را انکار کنیم؟ آیا میتوانیم با معیار قرار دادن میراث و فرآوردۀ حیات جمعی خودمان فرآوردههای تاریخ دیگران را ناصواب بشماریم؟ آیا میتوانیم از وجود دیگران چشم بپوشیم و نقش دیگران را در رقم خوردن سرنوشت جهان معاصر انکار کنیم؟ از سوی دیگر از دیگران انتظار چگونه برخوردی با خود داریم؟ امروز همه به این نکته وقوف یافتهایم که فهم و دریافت و رفتار دوطرفه است.
این فلسفه با توصیف شرایط عالم معاصر و نشان دادن افقهای جدیدی از امکانات اندیشه و رفتار انسانی، متفکران فرهنگهای مختلف را به ورود به عرصۀ گفتگوی میانفرهنگی دعوت میکند.
در مقام قضاوت در باب آنچه که امروز فلسفۀ میانفرهنگی نامیده شده است، هرچند این کوشش بیشتر به برنامهای (پروژهای) فکری- فرهنگی شباهت دارد و با نظامهای فلسفی که سراغ داریم، تفاوت دارد، اما از سوی دیگر باید اقرار کرد که این جهتگیری ریشههایی عمیق در سنت فلسفی غرب و ملائمتی با سایر سنتها دارد.
فلسفۀ میانفرهنگی بیش از همه جریانهای فلسفی پایان قرن بیستم، رنگ و بوی مسائل زمانه دارد و نتیجۀ اندیشیدن از دیدگاه فرهنگهای مختلف به مسائل جهان معاصر است."