چکیده:
کتاب سبحه الابرار مشحون از حقایقی است که بسیاری از آنها در قالب قصه و حکایت
ریخته شده تا به مذاق خواننده سازگار و حلاوتش دو چندان گردد.شیرینی حکایات وقتی به تمامی ادراک میشود که بدانیم منشأ و سرچمه آنها کجاست؛به
همین سبب مشکلات فراوان تحقیق را یکی پس از دیگری پشت سر نهادم تا شاید کاری شایسته
ذکر به پیشگاه محققان علم و ادب تقدیم کنم و به حکم آنکه «عاقبت جوینده یابنده
است»به مراجع زیادی وقوف پیدا کردم و رساله حاضر را بر اساس آنها تدوین نمودم.
خلاصه ماشینی:
"حکایت آن متورع آبی از قبول مرغابی شکار کرده به چنگ بازی طعمه از غیر وجه خورده:خسروی عاقبت اندیشی کردروی در قبله درویشی کرد(ب 943)از حکایت را در نفخات الانس از زبان«ابو المکارم رکن الدین علاء الدوله احمد بن محمد البیابانکی»چنین بیان میکند:گفتم این همان حکایت مولانا جمال الدین در گزینی است که:یکی از امرای مغول که در حوالی همدان مینشست و باوی دعوی ارادت میکرد، روزی به پیش وی در آمد و دو مرغابی بنهاد و گفت:«این را باز من گرفته است و حلال باشد.
شحنهای کف که عیاری رامانده در حبس گرفتاری را(ب 1148)این حکایت در رساله قشیریه آمده است:منصور بن الخلف المغربی، رحمه الله گفت:یکی را به تازیانه میزند، چون اورا با زندان آوردند، کسی را فراخواند و سیم چند پاره از دهان خویش بیرون کرد.
خار کش پیری با دلق درشتپشته خار همی برد به پشت(ب 1820)مأخذ برای این حکایت یافت نشد، اما بسیار با حکایت پیر خشت زن که در مخزن الاسرار نظامی آمده است، شبیه است:در طرف شام یکی پیر بودچون پری از خلق طرف گیر بودپیرهن خود ز گیا بافتیخشت زدی روزی از آن یافتیتیغ زنان چون سپر انداختنددر لحد آن خشت سپر ساختندهرکه جز آن خشت نقابش بنودگرچه گنه بود، عذابش نبودپیر یکی روز در این کار و بارکار فزاییش در افزود کارآمد از آنجا که قضا ساز کردخوب جوانی سخن آغاز کردکاین چه زبونی و چه افکندگی استکاه و گل این پیشه خربندگی استخیز و مزن بر سپر خاک تیغکز تو ندارند یکی نان دریغقالب این خشت در آتش فکنخشت نو از قالب دیگر بزنچند کلوخی به تکلف کنی؟در گل و آبی چه تصرف کنی؟خویشتن از جمله پیران شمارکار جوانان به جوانان گذارپیر بدو گفت:«جوانی مکندر گذر از کار و گرانی مکنخشت زدن پیشه پیران بودبارکشی کار اسیران بوددست بدین پیشه کشیدم که هستتا نکشم پیش تو یک روز دستدستکش کس نیم از بهر گنجدستکشی میخورم از دسترنجاز پی این رزق و بالم مکنگرنه چنین است حلالم مکن»با سخن پیر ملامتگرشگریان گریان بگذشت از برشپیر بدین وصف جهاندیده بودکز پی این کار پسندیده بودچند نظامی در دنیی زنیخیز و در دین زن اگر میزنی(46/صص 97-98/ج 1/مخزن الاسرار)حکایت آن جوانمرد که چون به روی معشوق که چشم روشنش بود، آبله افتاد...."