خلاصه ماشینی:
"مولوی میگوید بد مطلق در جهان وجود ندارد و فرقههای مختلف انسانها نباید معتقدات یکدیگر را بهطور مطلق گمراهکننده و نادرست بدانند و موجب تفرقه و جدائی را فراهم کنند و در این مورد چنین میگوید: پس مگو کاین جمله دینها باطلند باطلان بر بوی حق دام دلند این حقیقت دان نه حقند دین همه نی بکلی گمرهانند این همه پس مگو جمله خیال است و ضلال بیحقیقت نیست در عالم خیال آنکه گوید جلمه حق است احمقی است و آنکه گوید جمله باطل اوشقی است چونکه حق و باطلی آمیختند نقد و قلب اندر چرمدان ریختند پس محکمی بایدش بگزیدهای در حقایق امتحانها دیدهای ما شود فاروق این تزویرها تا بود دستور این تغییرها پس بد مطلق نباشد در جهان بد به نسبت باشد این را هم بدان در زمانه هیچ زهر و قند نیست که یکی را یادگر را بند نیست زهر ماران ما را باشد حیات نسبتش با آدمی باشد ممات خلق آیی را بود دریا چو باغ خلق خاکی را بود آن مرگ و داغ مولوی معتقد است که در ذات همهی انسانها یک صفت مشترک یگانگی وجود دارد ولی این صفت ذاتی با پردههای از نیمی معتقدات تعصبآمیز و پندارهای خودخواهانه پوشیده شده است."