خلاصه ماشینی:
"ننه که از زمان سرباطی عمو همیشه مضطرب بود با دو انگشت پارچهی سربندش را از روی گوش کنار زد تا بهتر بشنود و برای اینکه ما را ساکت کند با تکیه کلام همیشگیاش برای امر به سکوت،گفت:«رنگ،رنگ»2 اما چیزی دستگیرش نشد.
چند دقیقهیی نگذشته بود که کاکی مهدیخان هراسان و مضطرب وارد شد و گفت:«چه نشستین که خاک به سرتان شد، بلندگو اعلام کرد که دارن جنازهی شهید سید مراد...
انگار سبیلهای مردانه و دست نخوردهاش سرنگون شده بودند.
بالاخره رییس پاسگاه توانست به ما بگوید و حالی کند که«پیکر شهیدی قرار است به مسجد بیاورند مربوط به«صید مراد...
»فهمیدهاید و نتیجهگیری کردهاید که حتما سید یار مراد است،فقط اسم خانوادگی این دو نفر به هم شبیه است.
شب وقتی میخواستیم بخوابیم من و احسان و پژمان باهم پچپچ میکردیم و به این نتیجه رسیده بودیم که«امشب حتما خواب مرده میبینیم."