خلاصه ماشینی:
وی در خصوص نظریهء حرکت جوهری ضمن آنکه قول افلاطون در تیمائوس را به حدوث زمانی و حرکت جوهری عالم تفسیر میکند،و این نظریه را ضرورتا مستلزم فرض عالم مثل میداند،او را کاملا همرأی با خود تلقی میکند.
چنانکه پیشتر گفتیم افلاطون کمال معرفت فلسفی را از یکسو دیدن کثرت در وحدت فرض میکند که این ناظر بنظریهء مثل اوست،و ازاینرو فلسفه را بدون فرض مثل ناممکن میشمارد،6و از سویی دیگر در مراتب فرودین واقعیت،دریافتن وحدت در کثرت میداند،یعنی شناختن اصل وحدانی عالم یا وحدت حاضر بر عالم مادی،که این ناظر بنحوهء ارتباط عالم صیرورت با عالم مثل(عالم موجود حقیقی)است.
9 در همینجا میتوان بخاطر آورد که در حرکته جوهری،آنگاه که شبههء بقای موضوع مطرح میشود پاسخهای اساسی و نهائی صدر المتألهین به این شبهه،از راه ارتباط عالم جسمانی با مثل شکل میگیرد،و افلاطون را نیز چنین تفسیر میکند.
نکته دیگری براساس مطالب فوق،و نیز با توجه به اینکه حیات-که ملازم با تعقل و آفرینش است بصراحت از بارزترین ویژگیهای مثال خیر و دیگر مثل تلقی میشود،21بدست میآید،آن نکته این است که نظریهء بهرهمندی افلاطون بدینترتیب دقیقا بهمان معنای «علیت»صدرایی با ویژگیهای خاص آن خواهد بود.
81اگرچه این تفاوت میان قابل افلاطون با هیولی ارسطو انکارناپذیر است،اما برای مقایسهء افلاطون و صدرا،این تفاوت نه تنها مشکلی به وجود نمیآورد، بلکه در واقع مادهء مورد قبول صدرا نیز چیزی است که فعلیات در آن پدید میآیند،نه از آن.
»91تفاوتی که افلاطون و صدرا با ارسطو در اینباره دارند بدین مسئله بازگشت میکند که آندو قائل به خلق و افاضهء عالم صیرورت(عالم جسمانی)از عالم مثل (عالم ربانی)میباشند،حال آنکه در اندیشهء ارسطو-از اساس چنین چیزی وجود ندارد.