چکیده:
گرچه آغاز فلسفهورزی در ظلمات زمانهای پیش از تاریخ نهفته مانده است، میتوان امروز هم هنوز قولی قدیم را قبول داشت که بنابرآن کسی که نخست فلسفهورزی نموده است،تالس ملطی بوده است.تالس پرسیده است:چیست اصل آنچه هست؟بدین پرسش-که نه پرسشی است در خصوص این چیز و آن چیز-پاسخ داده است:آب.آیا تالس ماتریالیست(مانده انگار)بوده است؟آخر مگر نگفته است که اصل آب است؟ونه مگر آب جسم است و عنصری مادی؟ولی از تالس گفتهء دیگری هم باقی مانده است،و آن این است که«هرچه هست پر است از خدایان». اگر بپذیرم که هریک از دو گفتهء بازمانده از تالس نه ناقص که مفسر دیگری است، میتوانیم تالس را از آن روی آغازگر فلسفه بدانیم که اصل و ذات آنچه هست را،به اندیشه،باز جسته است و آن را-کز آن هر هست آمده است و بدان نیز بازمیگردد- اصلی دانسته ایزدی.
خلاصه ماشینی:
"اگر بپذیرم که هریک از دو گفتهء بازمانده از تالس نه ناقص که مفسر دیگری است، میتوانیم تالس را از آن روی آغازگر فلسفه بدانیم که اصل و ذات آنچه هست را،به اندیشه،باز جسته است و آن را-کز آن هر هست آمده است و بدان نیز بازمیگردد- اصلی دانسته ایزدی.
اگر قول این فاضل را باور داشته باشیم،باید فلسفه را از همان روز شروع شده بگیریم که انسان هنوز در گهواره یا به قنداق(لفظ لاتینی را به قنداق هم میتوان ترجمه کرد)بوده است.
آیا اگر این گزاره را که «آب اصل نخستین است»بیاگر و مگر،نشان یک نوع مادهانگاری فلسفی گرفتیم، درست فهم سخن کردهایم؟تردید و تأمل بالا میگیرد،چون عنایت کنیم به اینکه از تالس جملهء دیگری نیز نقل کردهاند که اصلا و ابدا تفسیری ماده انگارانه را بر نمیتابد و آن این است که«هرچه هست پر از خدایان است».
سرمدی است و هنوز همان است که بود،با اینهمه دگر میشود،و درست از همین روست که اصل و آغاز چیزی تواند بود که پیوسته پیدا میآید و ناپیدا میرود و این همین عالم واقعی است.
چون کسی از نظر دور ندارد که دائر مدار تفکر فیلسوفان،از زمان همان نخستین ما بعد الطبیعه پرداز،یعنی تالس،اصل و آغاز هر هست بوده است،دیگر از اینکه مردمی از این دست گاهی نمیتوانند به امور دنیوی اعتنای تام و تمام داشته باشند،عجب نخواهد داشت."