خلاصه ماشینی:
"اینان چرا از«انسان»میهراسند؟چرا از ایمان می ترسند؟ خدایا:تو میدانی که چه زجر است ماندن بدون آنها.
خدایا:نکند وارثان خون این شهیدان در اهشان گام نزنند؟نکند شیطانهای کوچک با خون»اینها«خان»شوند؟نکند«جانمایه»ها برای بیمایهها»ی دون«سرمایه»مقام شود.
خدایا:دست امریکا از استین صدام بیرون آمده است،تا خون جوانهای ما را بریزد و کفش امریکا به پای«دوستان شیطان بزرگ»رفته است تا گام بگام خط امام را سر ببرند.
خدایا:نزدیک کن روزی را که بر تربت شهیدانمان این سرود را بخوانیم که: «برخیز که آتش خشم مجاهدان،درهم کشیده چهره منفور ظالمان» «برخیز از جرقه خونین شاهدان،آتش گرفت پایه تخت شهنشهان» «برخیز که وعده الله شد عیان،نابود شد پرچم کفر ستمگران» «برخیز شد عاقبت مکذبان،عبرت برای مردم بیدار این زمان» برخیز پایههای کاخ ستمگران لرزید از خروش و فغان موحدان» «برخیز که پرچم توحید عاشقان،مهلت نداد بر ستم و جور کافران» و السلام مهدی رجببیگی یکی از برادران بسیار فعال و چهره خستگیناپذیر جهاد سازندگی بود.
مطلبی که در زیر میخوانید مرثیهای است در سوگ مردی از قبیله نور مرثیهای در غم از دست دادن مهدی به شیوهای که خود او در غم از دست دادن یاران جهادگرش در کربلای هویزه نوشت.
و در حقیقت پاسخی به ان نوشته در این مقاله هر جملهای که در داخل گیومه قرار گرفته است،جملات و کلماتی است که از مقاله مهدی در پاسخ به خودش به عاریت گرفته شده.
مهدی جان،ای کسیکه«اسطوره شهادت را به بازی گرفته» «سرمست از عشق خدایی»سرود«انا لله و انا ا راجعون»سر دادی و در غروب غمانگیز آسم میهن شعر دلنواز «فبای الاء ربکما تکذبان سرودی، اکنون برخیز،«تنهای»پارهپاره یاران ببین و نگاه کن که چگونه آنان رفتند و ما«تن شدیم."