خلاصه ماشینی:
"(به تصویر صفحه مراجعه شود) [یک نگاه] همهء آدمهای راستانی بابک کاظمی/عکاس در میان هنرمندان کمتر کسی پیدا میشود که توجهش صرفا به خود هنر معطوف باشد و حواشی آن برایش لطفی نداشته و هنر مانند یک غریزهء دائمی در وجودش ریشه داشته باشد.
خیالگونگی ژورنالیستی، که از درون صفحات شعر مجلات آن دوران به عرصهء تجسمی پا گذاشته بود،برای پسر تخیلزدهای چون من،که هپروت را گریزگاهی برای فرار از واقعیتهای بیرونی انتخاب کرده بودم، بهترین خوراک بود تا هرگاه شانس حضور در برابرش پیش میآمد،همچنان چشم به آن بدوزم و تصویر بسازم.
تابستان که تمام شد،برای دائی نجی یک چیز مسلم شد:نقاش شدن من حتمی است؛چون تمام تابستان را برای فرار از درس و فکر امتحان تجدیدی نقاشی کرده بودم، با تنها وسیلهء دمدست یک جعبه مدادرنگی بیست و چهارتایی، کپی از روی تنها کتاب کوچکی که نمیدانستم و شاید هم فراموش کردهام از کجا پیدایش شده بود که بعدها فهمیدم اسم نقاشاش گویا است."