خلاصه ماشینی:
"ای لباس اقتباس از دوش هوش انداخته وز برای دام و دانه دین و دل درباخته ز آتش سودای دل در بوتهء حرص و امل همچو سیم و زر ز بهر سیم و زر بگداخته از جهولی بر طریق حق نرفته یک قدم وز ظلومی سوی شهر شر دو اسبه تاخته بس خجالتها که بینی گر بمیری ناگهان شکر نعمت را نگفته قدر خود نشناخته شرم باد از حضرت حق آدمی را هر سحر کو به خواب غفلت است و حمدگویان فاخته با اجل شطرنج بازی میکنی انصاریا عاقبت بینی تو مات و او دغای باخته مرحبا قومی که داد بندگی را دادهاند ترک دنیا گفتهاند و از همه آزادهاند روزها با روزهها نار هوس بنشاندهاند باز شبها در مقام بندگی استادهاند نفس خود را کرده روح و روح را داده فتوح زاد تقوی برگرفته بهر مرگ آمادهاند طرفة العینی نبوده غافل از حضرت و لیک سیلها با آن همه از چشمها بگشادهاند یک زمان از نوحه همچون نوح غافل نیستند همچو یحیی گوئیا از بهر زاریزادهاند زاب و تاب تب الی الله غسل کرده در جهان روی را بر خاک پاک اسجد وا بنهادهاند راحتی دیدند و ذوقی یافتند از انس او روزوشب در گج خلوت بر سر سجادهاند ربنا گویند و زو لبیک عبدی بشنوند جمله سرمست"الست"از جرعهء آن بادهاند تا به دنیا آمدند از کلبهء کتم عدم سوی حضرت جز نیاز و ناله نفرستادهاند پیر انصاری تو میدانی که ایشان کیستند فرقه بیکر و فر و زمرهء دل سادهاند"