خلاصه ماشینی:
"ملکیان سپس در بحث در باب جایگاه درد و رنج از نظر مولانا به پژوهشهای آنه ماری شیمل و ویلیام چیتیک اشاره کرد:«به عقیده من،مولانا منشأ درد و رنج را«هستی مستی» یا هستی و مستی میداند و معتقد است که نفسبودن ما در این جهان برای اکثریت انسانها مستی میآورد و هرکه مست شد،در رنج و درد است.
در مرحله نخست اگر منظور از علم بومی، انتخاب مسائل جامعه خود دانشمندان در فرآیند موضوعگزینی است،موجه و البته قابل احترام است،اما در این مورد هم این انتخاب، علم خاصی را پدید نمیآورد،ولی در مرحله دوم،یعنی فرآیند درآیی و مراحل مطالعات و تحقیق،هم نمیتوان گفت علم بومی داریم؛ چون کسی که وارد فرآیند علمی خاص میشود، اولا در هدف و جهت با دانشمندان آن علم همراه است؛ثانیا روشهای آن علم را میپذیرد و ثالثا باید تواناییهای آن شاخه علمی را داشته باشد و در هیچیک از این سه مرحله،سخن گفتن از علم بومی معنا ندارد.
ملکیان سپس پیامدهای قائلشدن به علم بومی را اولا نسبیانگاری انسانشناسی فلسفی و ثانیا مشکل اخلاق معرفی کرد:«از قدیم و به لحاظ وجود شناختی گفتهاند که فکر،مجرد است و ربطی به زمان و مکان ندارد،از لحاظ معرفتشناختی نیز چنین است؛یعنی در فکر نمیتوان جغرافیا و تاریخ را سراغ گرفت و فکر بیزمان است و بیمکان،و یا حق است و یا باطل.
آثار ابن عربی اما زیبایی این سناریو را دارد،ولی با توجه به ذکر برخی نکات متضاد،چه حجتی بر مطابقت آن با واقع وجود دارد؟هواداران ابن عربی در چنین مواردی اعلام میکنند که علت اصلی این قبیل مشکلات از آنجا ناشی میشود که مفاهیم خاص در قالب ذهن و زبان جاری میشود،اما ای کاش صادقان و حقیقت طلبان،این سخن ویتگنشتاین را که در گزارهء هفتم خود ذکر کرده میپذیرفتند که:آنچه در باب آن نمیتوان سخن گفت،باید خاموش از کنار آن گذشت."