خلاصه ماشینی:
"نگه نداری چشم تیر شحنه به خون بیالودی تا مرا دردسر بیفزودی جفت گاوت به شحنهء ده،ده وز چنین دردسر به نفس بجه سنایی در هجو سوزنی شاعر دوش در خواب دیدم آدم را دست حوا گرفته اندر دست گفتمش سوزنی نبیرهء توست گفت حوا به سه طلاق ار هست حمید بن عمعق دفع دخل هر چند شاعری به گدایی فتاده است من شاعرم به نام ولی نیستم گدا از نظم من تقاضا هرگز نخوانده کس وز شعر من نشان ندهد هیچکس هجا جمال الدین عبد الرزاق صله افتخار زمانه فخر الدین ای پناه تو جاه و مسکن من چیزکی بخش مر مرا و مترس گر وبالی بود به گردن من انوری سیم سیاه و چشم سپید چرخ اثیر کور،به مدح«اثیر کور» دادم امید و کور به سیمم امید کرد در انتظار سیم سپید،آن سیاهدل چون چشم خویش،چشم سیاهم،سپید کرد عثمان مختاری دور شاعری عروس شعر سزد گر لباس کرد سیاه که در وفات کرم،سوگوار میآید به هرزه،جان چه کنم از برای نظمی کال به هر دو گیتی بیاعتبار میآید رسیدهایم به دوری که پادشاهان را ز بیم بخشش،از شعر عار میآید * ز مزدقانی باور کنم اگر گوید که من به خانهء خود میخورم طعام حلال نه آنکه مال حلال است مزدقانی را کدام مال که او دارد و کدام حلال ولی ز ممسکی آنگاه نان خویش خورد کز اضطرار مر او را بود حرام،حلال کمال الدین اسماعیل"