خلاصه ماشینی:
"حکایت شهر سنگی خانم پروانه مژده شاید برای- اول بار در ایران لطیفهای را،نکتهای را در تئاتر بارشناخته،انگشت گذاشته و معن ا کرده است که تا پیش از آن توجه نمیشد.
اما چه؟پس او درس و مشق تئاتر نخوانده؟با گروهی هم در تمرین و مکاشفه به یک وثاق در نگنجیده؟زبان و کشف غایی او سکوت،مایهی برانگیزاننده و رهنمون او به تئاتر بوده است؟میتوان آیا به همین منوال،همین اثر که پی- گرفتهایم کارهای آتی او را حدس بزنیم؟از زبان،به سکوت نهفته در شیوه امتناع،خفقان و تنهایی نوع زندگی غربی باز رسیده است.
این بازی را نویسنده وضع کرده است که او هم تئاتر را میداند.
کار آنجا نفس تنگی میگرفت که این نطع گسترده،پارهپاره،تکهتکه پیشروی تماشاگر پرتاب شد و او که با این هنگامهی دردناک خوگرفته بود نمیدانست در سالن باید بماند و بازیگرانش را یاری دهد یا همانطور که خانم مژده او را باز گذاشته بود به امان خدا راه آمده را برگردد."