خلاصه ماشینی:
"به نام آفریدگار لوح و قلم اردیبهشت سال هفتاد و هفت زمانی که اطلاع یافتم دوستان و شاگردان سرکار خانم دکتر نوشآفرین انصاری به مناسبت بازنشستگی ایشان مراسم بزرگداشتی ترتیب دادهاند،بلافاصله روانه شدم و این شعر را ارتجالا سرودم و در مجلس مزبور خواندم،و از همان بالای تریبون اشک شادترین بانوی دانشگاه را هم دیدم، هر درس دو واحدی سه ساعت در محضر آن عزیز بودیم در خدمت آن بزرگ آن خوب اندازهء ذره ریز بودیم میگفت،سخن تمام و میرفت او رفته هنوز ما نشسته آوای کلام دلنشینش در ذهن نوای زندگی بود او خود بخدا خدای احساس لیک آینهدار بندگی بود انصاری با صفای محبوب از خاطرهها نمیروی تو هر جا بروی درون جانی محو از دلها نمیشوی تو احسان ز خودش سؤال میکرد درحلقهء عشق کی نگین بود؟ در گوش دلش جواب پیچید: انصاری نوشآفرین بود!"