چکیده:
آقای اشکوری در این مقاله، به اتهاماتی که برخی روشنفکران به عملکرد سروش در ستاد انقلاب فرهنگی وارد کردهاند پرداخته و ضمن آنکه معتقد است در کم و کیف این اتهامزنیها، تناسب جرم و مجازات رعایت نمیشود، ریشه این ستیزهگریها را نه در محتوای عملکرد سروش، بلکه در شخصیت خود او به عنوان نماد روشنفکری و نواندیشی «دینی» میداند. به نظر او نفوذ و جایگاه اجتماعی نواندیش دینی، آماج مشترک حمله دو طیف است که آنها را بنیادگرایان مذهبی و سکولارهای بنیادگرا مینامد.
خلاصه ماشینی:
"حسن یوسفیاشکوری اعتماد ملی، ش 921، 27/2/1388 چکیده: ظاهرا داستان و در واقع «ماجرا»ی سروش و رخداد انقلاب فرهنگی در سالیان پس از انقلاب، پایانی ندارد و هر روز و به هر بهانهای اهل فرهنگ و قلم از جناحهای فرهنگی ـ سیاسی مختلف به یاد آن رخداد افتاده و به مناسبتهایی به اصطلاح «داغشان تازه شده» و البته گویا دیواری کوتاهتر از دیوار عبد الکریم سروش پیدا نکرده و با برشمردن سیئات اعمال وی، در آن جریان یکسره بر او میتازند و به گونهای سخن گفته میشود که گویی انقلاب فرهنگی و تبعات آن مانند تعطیلی دانشگاهها و تصفیه شماری از استادان و بسیاری از اقدامات دیگر به وسیله ستاد و یا بعدها شورای انقلاب فرهنگی به تمامه به دست و به فرمان سروش صورت گرفته است و اوست که تنها مسئول مصائب برآمده از انقلاب فرهنگی و خانهنشینی نخبگان فکری و فرهنگی و علمی کشور است.
اول بگویم که من با انتقادات ایشان به وضعیت فرهنگی کشور و آنچه در این سالیان پررنج بر سر نخبگان علمی و فرهنگی و روشنفکری دگراندیش (و حتی غیر دگراندیش) آمده و میآید کاملا موافقم و این دغدغه و رنج را به عنوان یک اهل قلم به خوبی درک میکنم و با تمام وجود میپذیرم که «ما را پیر کردند و خواستند که بمیرانند» و اینکه انقلاب فرهنگی در سال 58 به ویژه برخی از تصمیمات متصدیان ستاد و مخصوصا شورای عالی انقلاب فرهنگی زیانبار بوده و مدیران آن باید قانونا و اخلاقا حتی از منظر قواعد شرعی و فقهی پاسخگو باشند، به ویژه اینکه مصوبات شورای عالی انقلاب فرهنگی کنونی نمیتواند قانون و بدتر از آن در تعارض با قانون اساسی و قوانین مصوب مجلس باشد، کاملا درست است و فکر نمیکنم سروش و یا دیگران با آن مخالف باشند."