چکیده:
آقای زیباکلام معتقدند روشنفکران ایران اعم از مذهبی و غیر مذهبی در صف اول مخالفان حکومت شاه بودند و اگر نگوییم نقش بیشتری نسبت به سایر گروههای اجتماعی داشتند، اما نقش کمتری نداشتند. روشنفکران حداقل به اندازه روحانیت با رژیم شاه مخالفت میکردند. علت عدم توانایی روشنفکران در بهدست گرفتن رهبری انقلاب، تفاوت در ارتباط آنها با توده مردم و ارتباط روحانیت با توده مردم بود. ضمن اینکه روشنفکران مذهبی به نوعی رهبری امام را با تمام وجود قبول کرده و قایل به این نبودند که رهبری انقلاب را در دست گیرند. همچنین روحانیت به دلیل برخورداری از امتیازاتی مثل مساجد، تنها گروه اجتماعی بود که از حداقلی از سازماندهی برخوردار بود و روشنفکران از چنین ابزاری بیبهره بودند. ضمن اینکه رهبری مبارزات سیاسی چندان همخوانی با ذات روشنفکری ندارد.
خلاصه ماشینی:
"اگرچه سوابق مبارزاتی کسانی مثل مرحوم مهندس بازرگان و دکتر شریعتی نسبت به سوابق روحانیون بیشتر بود، اما زمانی که مبارزه فراگیر شد، طبیعی بود که مبارزه باید در قالب یک تشکل و سازماندهی درمیآمد و روشنفکران تشکل و سازماندهی نداشتند و روحانیت تنها گروه اجتماعی بود که در زمان شاه از حداقلی از سازماندهی برخوردار بود و در قالب یک حزب غیر مستقیم عمل میکردند که میتوان آن را «حزب مساجد» نام داد.
بنابراین میتینگهای سیاسی روشنفکرانه و شب شعرهای خاصی که فقط اقشار خاص و محدودی از روشنفکران در آن حضور داشتند و همچنین مبارزات مسلحانه و چریکی و تروریستی گروههای چپگرا که به شدت هم توسط حکومت سرکوب شد و حتی در مواردی مثل واقعه سیاهکل مردم نیز به نیروهای نظامی رژیم در دستگیری این گروهها کمک کردند؛ هرگز نمیتواند عامل مؤثر در شکلگیری انقلاب باشد.
در بعد رهبری نیز همان گونه که خود آقای زیباکلام هم اشاره داشتند، رهبری انقلاب با امام خمینی رحمهالله بود و سایر جریانها نیز این رهبری و زعامت را پذیرفتند و به تعبیر نویسنده آمریکایی، یراوند آبراهامیان، امام توانست انبوه عظیمی از نیروهای سیاسی، از پیروان آیت الله کاشانی رحمهالله و بازماندگان فداییان اسلام، در یک سوی طیف تا نهضت آزادی و جبهه ملی در مرکز آن، و حزب توده، مجاهدین و فداییان مارکسیست در سوی دیگر طیف را به سمت خود بکشاند و گروههای اجتماعی گوناگونی را که هر یک، آن نجاتدهندهای را که دیرزمانی منتظرش بودند در وجود او مییافتند، به سوی خود جلب کند."