چکیده:
آقای پیمان با مقایسه دو انقلاب مشروطه و بهمن 57 سعی دارد تا عدم موفقیت هر دو انقلاب را در رفع عقبماندگی و حرکت ایران به سوی عدالت، آزادی و دموکراسی بیان کند. وی علت عمده این ناکامی را بررسی کرده و معتقد است آگاهی ما از تمدن غرب و پیشرفت آن و همچنین آگاهی ما از عقبماندگی خود و علل آن گرچه آگاهی کاملی است، اما در حوزه ذهن محدود شده و به مرحله امتزاج آگاهی با هستی و شخصیت و محرکهای رفتاری نرسیده است. چاره کار این است که با اقدامات فرهنگی زمینه این عجین شدن آگاهی و عمل فراهم آید و سپس اقدامات عملی در تحقق آزادی، عدالت و دموکراسی انجام شود. نویسنده ضمن بحث، نیم نگاهی هم به غرب به عنوان جامعه پیشرفته آرمانی دارد.
خلاصه ماشینی:
"نوع دیگر آگاهی که در جریان درگیری خودآگاهانه (وجودی) فرد با پدیده حاصل میشود، از جنس خودآگاهی است و از این رو رابطه و نسبت آن با شخص، محدود به داشتههای ذهنی نیست، بلکه با علایق زیستی و محرکهای عمیق رفتاری وی میآمیزد، آنها را تحت تأثیر قرار میدهد و متحول میکند.
این روش در پیشبرد امر توسعه و نوسازی جامعه، یکی از مهمترین عوامل درونی عدم موفقیت در تحقق هدفهای هر دو انقلاب یک صد سال اخیر است؛ به این دلیل که اولا در این کار، تفاوتهای ساختاری و فرهنگی شرایط تاریخی جامعه ایران و جوامع مدرن غرب مورد توجه جدی قرار نگرفتند و ثانیا چون آن ابزار، رویهها، نظامات و اندیشهها در ایران و به دست عنصر ایرانی، تولید و ابداع نشده بودند، کسانی که آنها را به کار میبردند، نمیتوانستند با آنها یگانه و مأنوس شوند و مهمتر از همه، مورد نقد و ارزیابی قرار گیرند و برای سازگار شدن با شرایط جامعه ایران و ترکیب با میراث فرهنگی و فلسفی ایران، بازسازی شوند.
آنان بر خردی خود بنیاد و انتقادی تکیه کرده بودند، حال آن که نخبگان فکری، سیاسی و اجتماعی ایران، چنین تجربه بیواسطهای با اندیشه و نظامات مدرن نداشتهاند، به همین دلیل از آنها شناخت وجودی ندارند و طبعا قادر به نقد و بازسازی آنها نیز نیستند."