خلاصه ماشینی:
با اینحال، این مقاومت و دشمنی را، امروز بین روانشناسان و مردمشناسان، یعنی کسانی میبینیم که باقتضای حرفه خاص خود نظریهها و ادعاهای روانکاوان را، با موشکافی بررسی کردهاند؛عامه مردم دو اصطلاح روانشناسی و روانکاوی را مترادف میشمارند؛در جهان ادب نیز اصطلاحات و مفاهیم فرویدیسم چنان مقبول افتاده است که غالبا تشخیص داستانهای نوین از تذکره بیماران روانی، کار چندان سادهیی نیست.
البته ممکن است حدسیات، معتقدات و بصیرتهای الهامی این روانکاوان بیاعتنا بروشهای علمی صحیح از آب درآید، ولی افراد عادی نیز که کمترین اطلاعی از روانشناسی یا روانکاوی ندارند، در شناخت انگیزههای انسان استعداد حیرتانگیزی از خود نشان میدهند.
من ادعا نمیکنم که فرضیه اخیر در مورد تأثیر توارث، احتمالا صحیحتر از فرضیههای فروید است(گرچه درباره مورثی بودن انحرافات عصبی و تزلزل عواطف و آمادگی قبلی انسان برای این حالات، شواهد قابل ملاحظهای وجود دارد)، منظور من اینست که روانکاوان بفرضیههای مخالفان فروید، که ممکن است در توجیه حقایق و اطلاعات مربوط بانحرافات عصبی سودمند باشد، بکلی پشت پا زدهاند، پیشرفت علم تابع آزمایشهای دقیقی است که در آن یکی از دو فرضیه متضاد حذف و دیگری تأیید میشود.
با آنکه بسیاری از روانشناسان مایل نیستند که مسؤلیت نظرات روانکاوان را بعهده بگیرند، ولی جامعه غالبا از تشخیص مطالب علمی متکی بر حقایق و منطق قوی و استدلال آماری از یکطرف، و تلقینات تعبدی از آن نوع که در این فصل نشانداده شده و بر تصورات و افکار دلخوشکنک مبتنی است، عاجز است، اگر تفکر اخیر روزی رسوا شود، یقینا تمام روانشناسی را نیز به ننگ خواهد کشید و تنها شامل افراد معدودی نخواهد شد که سبب و مسئول آن بودهاند.