چکیده:
ریشه و بنیاد آرکئولوژی با مساله ی «منشاء» در آمیخته است. مفهوم «آرکه» در فلسفه ی قدیم یونان باستان برای مساله ی «منشاءها» آفریده شده است. «آرکه» برزخ میان اسطوره و فلسفه را نشان می دهد، برزخی که این دو قلمرو را جدا می کند، ولی در عین حال، متعلق به هر دو آنهاست. مفهوم «آرکه» برزخ میان مفهوم اسطوره ای «منشاء» و مفهوم فلسفی «اصل» را نشان می دهد. تلاش باستان شناسی در جستجوی خاستگاه و منشاء، تلاشی است برای رسیدن به هویتی اولیه، منسجم و یکدست در دستگاه اسطوره پردازی نظامی سرمایه دارانه. در مقابل روش نقادانه ی باستان شناسی جستجوی چیزی متفاوت در «پس- و- پشت» چیزها است و رسیدن به اینکه آن ها بدون جوهر و تکه تکه اند و شناخت و دستیابی به پراکندگی آن هاست. در ایده ی هویت نخستین، بورژوازی مکانی «هندسی» برای اجرای تکنیک های خود می یابد به این شکل که از انفعال شیء باستانی به عنوان یک چرخ دنده در «صنعت فرهنگ سازی» برای جولان و سوار کردن مفاهیم مورد نظر خود استفاده می کند. در واقع، به یک «گفتمان» شکل می دهد و در این میان با وانمایی مساله ی «ریشه و بن» مصداقی متافیزیکی از اصالت را پیاده می کند . بورژوازی از باستان شناس به عنوان سارق اشیا و تاریخ و نه شناسنده ی آن ها استفاده می کند. در واقع، نقش و توان اختراع روح و زنده کردن مومیایی شده ها و روح بخشیدن به تاریخی مرده را به وی نشان می دهد. در موزه ها نیز هدف بورژوازی القای نوعی هویت فرعی از طریق فرایند کاشت خاطرات (خاطره ی مصنوعی) است. موزه واسطه و میانجی ای خواهد شد میان بازنمایی و امر واقعی. در موزه از امر واقعی یک حاد- واقعیت ساخته می شود، چنانکه با الگوهایی سر و کار خواهیم داشت که بدون ریشه و صرفا بازنمایی از واقعیتی هستند که دیگر وجود ندارند . حال آن که رسالت باستان شناس می باید ارائه ی این دیدگاه باشد که میراث فرهنگی نه به عنوان یک دارایی انباشته یا سدی محکم، که به عنوان مجموعه ای از پیشامدها، دگرگونی ها و فراز و فرودها مورد توجه واقع شود. باستان شناس در کار خود می بایست سه هدف عمده را به کار گیرد: نخست تقابل واقعیت با تاریخ – خاطره، سپس کاربرد تجزیه کننده و ویرانگر هویت در تقابل با تاریخ – پیوستگی و آخر اینکه حقیقت را در تقابل با تاریخ – شناخت به کار ببرد . در این هر سه کاربرد، هدف رهایی از الگوی متافیزیکی و انسان شناختی «خاطره» است.
خلاصه ماشینی:
"در ایدهی هویت نخستین،بورژوازی مکانی«هندسی»برای اجرای تکنیکهایخود مییابد به این شکل که از انفعال شیء باستانی بهعنوان یک چرخ دنده در«صنعت فرهنگ سازی»برای جولان و سوار کردن مفاهیم مورد نظر خود استفاده میکند.
نگاه کردن به باستانشناسی از این چشمانداز که میتوان حقیقت را اززیر خاکها برکشید،نوستالژیای امر واقعی را رقم میزند،اما از آنجایی که باستان-شناس باید چیزها را در حوزهی خود مورد شک قرار دهد،وظیفهی او به جانارزشها افتادن است.
البته این قضاوت«با کلاس»دربارهی امرباستانی مسلما به مذاق محافظه کاران سنتی بسیار خوش میآید،به همین دلیل بایدبالافاصله اضافه کرد که ایدئولوژی،دام اصلی بورژوازی برای امر باستانی است و با«اصیل»جلوه دادن کشف شدهی باستانی،پایههای نظامی افیون زده و گنگ یعنینظام اسطورهها در همهی معناهای موجود را مستحکم میکند(بارت،1380:85).
اما آنچه باستانشناس با گوش سپردن به تاریخ در خواهد یافت،ایناست که در پس چیزها،چیزی کاملا متفاوت وجود دارد،نه راز ذاتی و بیزمانچیزها بلکه این راز که بدون جوهرند یا جوهرشان تکهتکه بر مبنای شکلهایی که بااین چیزها بیگانهاند،ساخته شده است.
باید همواره متذکر شد که این میراث به هیچ وجه دائما مستلزم و یاانضمامی فرهنگ نیست و نبایستی آن را یک دستاورد،دارایی،انداشته و سد محکمتلقی کرد،بلکه مجموعهای از پیشامدها،انحرافهای ناچیز،یا برعکس،دگرگونیهایکامل میباشد و اهمیت آن از باب بررسی،ارزیابی و تحلیل همهی نادرستیهایی کهوجود داشته و اکنون دریافت آنها برای ما ارزشمند است و همچنین یادآوری ایننکته که در ریشهی آنچه خود هستیم و میشناسیم الزاما حقیقت و هستی وجود نداردو آن را باید فقط تحت عنوان آغازگاه-بستر یادآوری کرد(دریفوس و رابینو،1382:81)."