خلاصه ماشینی:
"آیا هر تفکری با یک شب عبادت تا صبح برابر است؟ برای دریافت پاسخ خود نزد امام صادقعلیهالسلام رفت و پرسش خود را مطرح کرد؛ ولی آن حضرت به گونهای کنایهآمیز به پرسش او پاسخ داد و فرمود: «یمر بالخربة أو بالدار فیقول أین ساکنوک أین بانوک ما بالک لا تتکلمین؛ 1 [هرگاه انسان] از کنار خانهای خراب شده [و خالی از سکنه] عبور میکند، بگوید: کجایند آنانکه در تو سکونت داشتند و آنانکه تو را ساختند؟ چرا سخنی نمیگویی؟» حضرت با این پاسخ کوتاه، به او فهماند که تفکری ارزشمند است که با آن آدمی پاسخ این پرسشها را بیابد که به کجا میرود و هدف او از زندگانی دنیا چیست.
اندکی گذشت و حمزه همچنان مشغول به سخن گفتن بود تا اینکه در فرازی از سخنرانی خود، امام صادقعلیهالسلام به او اشاره کرد که سخنش را قطع کند و به او فرمود: «کف واسکت؛ همینجا توقف کن و دیگر چیزی مگو!» حمزه از این سخن امام تعجب کرد؛ ولی پیش از آنکه بخواهد دلیل آن را بپرسد، اما به او فرمود: «لا یسعکم فیما ینزل بکم مما لا تعلمون إلا الکف عنه و التثبت و الرد إلی أئمة الهدی حتی یحملوکم فیه علی القصد و یجلوا عنکم فیه العمی و یعرفوکم فیه الحق قال الله تعالی فسئلوا أهل الذکر إن کنتم لا تعلمون؛ 2 در اموری که با آن مواجه میشوید و حکمش را نمیدانید وظیفهای جز باز ایستادن و همان، ص 12، ح 10.
ابن مقفع پرسید: او را چگونه یافتی؟ پاسخ داد: نزد او نشستم و هنگامی که همگان رفتند و من و او تنها ماندیم، سخن آغاز کرد و گفت: اگر حقیقت آن چیزی باشد که این حاجیان گفتند و رفتند ـ آنگونه که حق هم همین است ـ پس در این صورت، آنان رستگارند و شما در هلاکت هستید؛ اما اگر حق با شما باشد ـ که چنین نیست ـ آنگاه شما با این مسلمانان برابرید."